دوستان عزیز! 

از این به بعد به علت مشغله زیاد فقط یکم و پانزدهم هر ماه وبلاگم را به روز می کنم. 

برای همتون آرزوی شادی و پیروزی دارم.

شگفتی های آفرینش!

آدم بعضی از آفریده های خدا را هر چی نگاه می کنه سیر نمیشه. مثلاْ جنگلهای انبوه در دامن کوه ها یا آبشارهای زیبا در دل جنگل یا چهره ی زیبا و دوست داشتنی Taylor Swift !  

 

  

 

 بقیه شگفتی های آفرینش را اینجا ببینید...... 

ادامه مطلب ...

شادی یعنی نبود غم

وقتی آدم نوجوان یا جوان هست بین 15 سالگی تا 6-25 سالگی، و موقعی که به قول معروف هنوز سرد و گرم روزگار را نچشیده، اگه یه روز مامانش بهش بگه چرا وقتی از خواب پامیشی تختخوابت را مرتب نمی کنی، آدم دچار افسردگی میشه. احساس خفگی بهش دست می ده. آرزو می کنه کاش می شد از این شهر و دیار فرار می کرد، می رفت توی جنگلها، توی ابرها ، ..... به امید یه هوای تازه تر! (مثل سریال خط قرمز)

ولی وقتی ازدواج میکنیم و وارد زندگی میشیم و چند سالی می گذره و حسابی بلانسبت شما مثل خر توی مشکلات زندگی و تأمین کرایه خونه و خرج و مخارج غذا و پوشاک و نیز بچه بزرگ کردن و نق و نوق زن و چشم و هم چشمی با این و اون و خرید تلوزیون LED سامسونگ و ...... گیر کردیم، اونوقت یه روز جمعه ساعت 7 که مطابق معمول از ترس دیر حاضر شدن سر کار، به صورت اتوماتیک بیدار میشیم و بعد از اینکه یادمون میاد امروز جمعه هست با خوشحالی زائد الوصفی در رختخواب همونجور در سکوت دل انگیز جمعه، دراز می کشیم و فکر می کنیم تازه یادمون میاد که روزهای کودکی و نوجوانی چه روزهای زیبایی بودن! روزهایی که دغدغه هیچی را نداشتیم. نه وظیفه کار کردن داشتیم، نه لباس شستن، نه بچه بزرگ کردن، و نه حتی پاداری مهمان. یادم میاد وقتی مهمون هم میومد، اگه زیاد تو فاز ما نبودن می زدیم می رفتیم دنبال بازی خودمون. مامان و بابا مجبور بودند چند ساعت از مهمونا پذیرایی کنند و باهاشون گرم بگیرند.

منظورم اینه که وقتی سن آدم بالا می ره و تجربه آدم زیاد میشه تازه می فهمه که خوشی و لذت زندگی یعنی چی! و در چه وضعیتی آدم باید حس خوشی داشته باشه. در حقیقت خوشی یعنی نبود ناخوشی!! یعنی نبود استرس کار و آینده.

البته می دونم اونوقتها هم ما استرس درس را داشتیم ولی اون استرس همراه با یک دنیا آرزو و امید بود نه با روزمرگی و روزمردگی.

دلم برای لاقیدی لک زده! 

اولین روز دهه ی چهارم

اولین روز دهه ی چهارم زندگی هم مثل بقیه روزها بود ! 

فقط دیروز یه خرده هوا گرد و خاک بود !  

پیری داره برام در می زنه. وقتی به این سن می رسین اول تق و توق بدنتون در میاد! همون کارایی که ۴ سال پیش انجام می دادین و اصلا فکر هم نمی کردید که یه روز برسه که دیگه نتونین انجام بدین با کمال تعجب می بینید که چقدر زود اون روز فرارسیده. آدم میل به بی تحرکی داره. جالبه وقتی هم تحرک نداری باز هزار بیماری میاد سراغت. من وقتی زیاد پشت میز میشینم احساس می کنم تمام رگهای مغزم با رسوبات چربی بسته شدن. و مجبور میشم ورزش کنم. 

وقتی آناهیتا را می بینم که نمی تونه روی زمین یک لحظه آروم بگیره و همش داره وول می خوره از این همه تغییر و تفاوت تعجب می کنم. یه روزی من هم مثل آناهیتا بودم. ظهرها که پدر مادرم می خوابیدند من از بیکاری حوصله ام سر می رفت و با خودم می گفتم آخه چقدر اینا می خوابند!!

برای مُفی فاهای دست

بچه هایی که تازه زبون میان تا مدتها با اختراعات زبانی خودشان باعث خنده و شادی پدر و مادر و اطرافیان می شن. 

آناهیتای ما هم از این شیرین کاریها زیاد می کنه. 

چند روز پیش داشتم علوم اول دبستان را بهش یاد می دادم. ۵ سالشه ولی دارم زودتر بهش یاد می دم. 

رسیدم به موضوع میکروب و مریضی و واکسن. 

ازش پرسیدم می دونی واکسن چیه؟  در حالی که جای سوزن روی بازویش را نشان می داد گفت: آره. واکسن همونیه که خیلی درد داره جاشم می مونه. ایناهاش.  

در حالی که داشتم توی دلم به این بهداشتیا بدوبیراه می گفتم که آخه چه سرنگی استفاده می کنند که اینجوری ردش روی پوست بچه می مونه بهش گفتم: آفرین! آره. درست گفتی. ولی می دونی برای چی واکسن می زنن؟ 

شیطون بلا اول مکثی کرد و بعد یه ژست دانشمندانه ای به خودش گرفت و گفت: برای مُفیفاهای دست!!!! 

پرسیدم: چی؟ برای چی؟؟؟؟

دوباره با همون ژست روشنفکرانه اش گفت: برای مُفیفاهای دست!!!!   

از خنده روده بر شدم. 

یه چیزی می خواست بگه تو مایه اینکه: برای دست مفیده! ولی هنوز درست معنی کلمه مفید را هم نمی دونست خلاصه با خودش فکر کرده بود حالا از این کلمات قلنبه سلنبه ای که شنیدیم می گیم بلکه یه آفرینی چیزی دریافت کنیم.   

 

راستی امروز روز تولدم بود.  

اولین کسی که بهم این روز رو تبریک گفت سیستم اتوماتیک همراه اول بود! 

این دنیای ماشینی دیجیتالی هم واقعا مسخره است نه!!! 

البته حالا کاچی به از هیچیه. باز خدا را شکر یه سیستم اتوماتیک وجود داره !!

با مرامی تا کجا!

شامگاه 27 شهریور مأموران پلیس قم در جریان نزاع خونین خانوادگی در یکی از خیابان‌ها قرار گرفتند. آنها پس از حضور در محل حادثه با پیکر بی جان پسر 22 ساله‌ای به نام «مالک» روبه رو شدند که با ضربه‌های چاقو از پا درآمده بود. با گزارش موضوع به قاضی باقرپور، بازپرس شعبه 12 دادسرای قم،تحقیق از خانواده مقتول در مورد علت درگیری و انگیزه جنایت آغاز شد.برادر مقتول با اشاره به اختلافات خانوادگی گفت: مدتی قبل همسرم مهریه‌اش را اجرا گذاشت و همین موضوع باعث جدایی‌مان شد و در شب حادثه نیز دایی همسرم به همراه دوستش به خانه ما آمدند تا با گفت‌وگو بین من و همسرم صلح و سازش برقرار کنند اما دقایقی بعد جر و بحث بالا گرفت و دو برادرم به حمایت از من با آنها درگیر شدند. ناگهان دوست دایی همسرم با ضربه چاقو برادرم را هدف قرار داد و فرار کرد. کارآگاهان جنایی قم با به دست آوردن سرنخ‌هایی عامل جنایت را در مخفیگاهش شناسایی و دستگیر کردند.محمد - 23 ساله - متهم به قتل در بازجویی‌های پلیسی به مأموران گفت: من قصد کشتن مالک را نداشتم، بلکه در درگیری مرا به سوی او هل دادند که این حادثه تلخ نیز رخ داد. بازپرس «باقرپور» با اعترافات متهم پس از بررسی جسد متوجه شد که چاقو از جهت بالا به پائین به سینه مقتول وارد شده و ضارب به طور عمدی ضربات را به مالک وارد کرده است.بدین ترتیب «محمد» به اتهام قتل عمد و مشارکت در نزاع دسته‌جمعی با قرار قانونی به زندان فرستاده شد.  

 

فکرش را بکنید، چقدر باید آدم بامرام باشه که بخاطر دوستی با دایی یه زنی، و بخاطر اختلاف سر مهریه یک زن و شوهر، بزنه برادر شوهر اون زن را بکشه و خودش بره پای چوبه اعدام!!  واقعاً باید به این روحیه فداکاری افتخار کرد.

احساس مالکیت انسان بر انسان

در کشور ما وقتی زن و مردی با هم ازدواج می کنند انگار مالک هم شده اند. احساس مالکیت در مورد مردها بسیار شدیدتر است. به گونه ای که اگر زنشان ازشان جدا شود و به مرد دیگری علاقمند شود انگار که به ناموسشان تجاوز شده است! 

در کشورهای پیشرفته چون فرهنگ مردم دموکراتیک است و به حق انتخاب یکدیگر احترام می گذارند و به تحمیل و زور اعتقادی ندارندُ وقتی دو نفر از هم خوششان نمی آید از هم جدا می شوند و هر کدام به راه خود می رود. ولی در ایران این احساس مالکیت باعث می شود فجایعی از قبیل حادثه زیر روی دهد. 

مردی که نه تنها مرد مرتبط با همسر سابقش بلکه همسر و حتی فرزند خود را می کشد! 

فقط می توانم هزار بار  از این وضعیت جامعه افسوس بخورم. کاش بخشی از این همه هزینه تبلیغاتی کشور در جهت اصلاح روشها و باورهای سنتی مردم صرف می شد.

ادامه مطلب ...

اندر عجایب ست کردن

بعضیها خیلی به ست کردن اهمیت می دهند و کسایی را که لباس یا وسایلشون ست نیست بی سلیقه می دانند. ولی این خانم گوی سبقت را از همه ربوده است: 

حل معمای گربه صورتی

همشهری: معمای رنگ‌ عجیب‌و‌غریب یک گربه با اعتراف صاحب آن برای اهالی منطقه‌ای از پایتخت انگلیس سرانجام حل شد. قضیه از این قرار است که اهالی این منطقه از چند‌وقت پیش با یک گربه‌صورتی در محله خود مواجه شدند و به‌همین خاطر مسئولان سازمان حمایت از حیوانات را در جریان مسئله قرار دادند. 

کارشناسان این سازمان بعد از گرفتن این حیوان متوجه شدند که این گربه استثنایی نیست و یک‌نفر آن را رنگ کرده است. سرانجام پس از تحقیقات مفصل یک دختر 24‌ساله اعتراف کرد برای اینکه رنگ این گربه با وسایل اتاقش یکدست و هماهنگ شود او را صورتی کرده است.
این گربه که در اصل سفید است اکنون در اختیار سازمان حمایت از حیوانات قرار گرفته است. این دختر 24‌ساله به‌احتمال زیاد به‌خاطر آزار حیوانات مجبور به‌پرداخت جریمه سنگین یا فعالیت رایگان‌اجتماعی خواهد شد.

سقوط انسانیت

طبیعتاْ مردها از زنها خشن ترند  درجرایم خشونت مردها بسیار بیشتر از زنهاست. مثلاْ درصفحات حوادث روزنامه ها به مردهایی بر میخوریم که همسر خودشان را یا مردهای دیگری را با خشونت می کشند. ولی خشونت زنها در برابر کودکان در ایران بسیار وحشتناکتر است. قتلهایی بسیار سنگدلانه و خشن با کودکان معصوم.  

قلب آدم ریش ریش میشه. 

مثل قتل یه دختربچه ۳ ساله بدست زن عمویش!! 

برای من این سوال مدتهاست که بدون جواب مونده که چجوری میشه که یک زن که باید مظهر مهربانی و زیبایی و لطافت باشد به چنین هیولای وحشتناکی تبدیل می شود؟

ادامه مطلب ...

عدم اعتماد به نفس و عملهای زیبایی

یکی از مشکلات دختران ایرانی عدم اعتماد به نفس است. بیکاری و بی هدف زندگی کردن به این مشکل می افزاید.  مدتهاست که عملهای زیبایی در ایران و در بین دخترها باب شده است و خوشبختانه آمارمان هم در این زمینه مثل تعداد کشته های جاده ای یا میزان سزارین یا سرانه میزان مصرف انرژی و آب و مثل هر پارامتر منفی دیگری در دنیا مقام اول تا سوم را دارد! 

تصور کنید کشوری با 70 میلیون جمعیت از کشورهایی با جمعیت میلیاردی رقابت می کند. 

خبر زیر در مورد دختری است که صحیح و سالم خودش را برای عمل زیبایی شکم وسینه به تیغ جراح می سپارد و بعد به علت آسیب شدید به مغزش به کما می رود!! 

آدم نمی دونه از این درد گریه کند؟ از این حماقت خنده کند یا شانه هایش را بالا بیندازد و بگوید دنیا جای زندگی احمقها نیست؟! نمی دونم واقعا نمی دونم. من شخصا اگر خدا بدترین دماغ دنیا را هم بهم داده بود حاضر نبودم خودم را به تیغ جراح بسپارم. تا ناچار ناچار نشوم عمل نمی کنم بلکه می رفتم بازیگر فیلمهای کمدی می شدم و از دماغ خدادادی استفاده بهینه می کردم!!

ادامه مطلب ...

در خانه مدیران جهانی چه می گذرد؟

واقعا با توجه به رفاه و امنیت و بهداشت و وضعیت اجتماعی بسیار خوبی که در کشورمان برقرار شده است باید ما برویم فکر دنیای آخرتمون را بکنیم. باید برویم در مدیریت جهانی شرکت کنیم. به کشورهای فقیر و بدبخت کمک کنیم و برای رفع مشکلات آنها کمکهای بشردوستانه ارائه دهیم. 

حادثه زیر را به نقل از روزنامه خراسان بخوانید ولی یهو فکر نکنید این خبر مربوط به ایرانه! اگر هم باشد حکماً مربوط به تاریخ قبل از سال 84 (تا 2500 سال پیش) میشود.

ادامه مطلب ...