عجب صبری خدا دارد!

نام 72 نفر از شهـدای راه آزادی توسط سایت نـوروز اعلام شد. اکثر جانباختگان راه آزادی جوانان تحصیل کرده هستند.

عجب صبری خدا دارد !

از خواندن فهرست شـهدا قلبم درد می گیرد. بغض گلویم را می فشارد. می خواهم خون گریه کنم.

از زنده بودن شرم دارم. از غذا خوردن و خندیدن شرم دارم. کاش این روزگار هم اندکی نسبت به این مردم، شرم داشت.

روزهایی که هنوز برخی از مادران، چشم به راه فرزندان دلبندشان هستند، عده ای وزارت خودشان را در کابیـنه ای جشن می گیرند که بر خون پاک جوانان وطن بنا شده است.

قدیمها توی اخبار می خواندیم و می دیدیم که اسراییلیها دست جوانان فلسطینی را با سنگ می شکنند و به طرف تظاهر کنندگان فلسطینی گلوله های پلاستیکی شلیک می کنند! اون وقتها نیروهای اسراییلی را بی رحم ترین، در جهان می پنداشتم. حالا اما از آنها بی رحم تر هم پیدا کرده ام. دست کم اسراییلیها نه با فلسطینیها هموطنند و نه هم نژاد و نه هم دین!

 1400 سال است که این کشور میدان تاخت و تاز عرب و مغول و ترک و انگلیس و روس و مزدوران انها شده است. آیا همه کشورهای آزاد جهان برای رسیدن به آزادی این اندازه تاوان داده اند؟

هدف در زندگی

ما ایرانیها همیشه عادت داریم غصه بخوریم. برای این کار نیز دلایل کافی داریم. همیشه از نداشته هایمان می نالیم . ما یاد نگرفته ایم که شاد و هدفمند زندگی کنیم.

وقتی مجردیم همش غصه این را میخوریم که: چرا من مجردم؟ چرا همسر رویاییم را نمی توانم پیدا کنم؟ نکند سنم بالا برود و دیگر هیچ کس با من ازدواج نکند؟ یا لااقل دیگر آدمی که سرش به تنش بیارزد حاضر نشود با من ازدواج کند؟ و ...     همه فکر و ذهن ما بر ازدواج کردن متمرکز است. روزها توی خیابان و توی چت رومها به دنبال همسر آینده مان می گردیم. انگار هیچ کار دیگری وجود ندارد.

و وقتی متاهل می شویم غصه میخوریم که: من در ازدواج اشتباه کردم! فرصتهای خیلی بهتری داشتم که با بی عقلی از دست دادم و با کسی ازدواج کردم که حالا می فهمم به درد من نمی خورد! کاش می توانستم گذشته را به عقب برگردانم! کاش می توانستم اسم این یارو را از توی شناسنامه ام محو کنم! کاش از دستش می توانستم خلاص شوم! کاش به جای ازدواج،  نشسته بودم برای ادامه تحصیل درس خوانده بودم! اگر الان ازدواج نکرده بودم می توانستم همسر به مراتب بهتری انتخاب کنم! ....   و بدین شکل الباقی زندگی را ما با این افکار به پایان می بریم!

داشتن هدف در زندگی بسیار مهم است. آرزوهای انسان می توانند هدفهای بزرگی را برای آدم به وجود آورند و ما را تا آخر عمر کوتاهمان، به دنبال خود بکشانند. وگرنه انسان به پوچی می رسد و عمر خود را در سردرگمی و مسایل نه چندان با اهمیت به پایان می رساند. در نوجوانی ممکن است از شنیدن صدای یک خواننده به وجد بیاییم و آرزو کنیم که: ای کاش من هم می توانستم مثل این خواننده، با صدای دلنوازم قلبهای مردم را تسخیر کنم.

این می تواند یک جرقه باشد. از آن به بعد زندگی ما هدفمند می شود. و برای اینکه یک خواننده خوش آواز و محبوب شویم، تلاشمان را شروع می کنیم به کلاس آواز و موسیقی می رویم. روزها و ماهها تلاش می کنیم. در کنکور رشته موسیقی را انتخاب می کنیم و ....

نتیجه کار به اندازه تلاش ما، اهمیت ندارد. اگر ما واقعاً علاقه خود را پیگیرانه دنبال کرده باشیم، بالاخره ممکن است دراین راه به موفقیتهای بسیار خوب یا موفقیتهایی نسبی برسیم. ولی به هر صورت عمرمان را در یک راه مشخص و برای برآوردن یک آرزوی معین، صرف نموده ایم. عموماً در چنین مواردی که ادم به صورت تخصصی یک رشته را دنبال می کند، این رشته، درآمدزا می شود و شغل آینده مان نیز در راستای علاقه مان تعریف میشود. و از بیکاری مجبور نیستم در طول عمرمان 100 نوع شغل عوض کنیم.

بعضاً آرزوهای محقق نشده ما در نسل بعدی ما که در محیط خاصی تربیت شده، محقق می شود. در مورد مثال بالا، وقتی شما به موسیقی علاقمند هستید، ممکن است همسرتان را نیز از بین هنرمندان انتخاب نمایید و فرزندانتان هم که در خانواده ای هنرمند بزرگ می شوند، طبیعتاً به موسیقی علاقمند شوند و با توجه به راهنماییهای شما، ممکن است به زودی از شما پیشی گیرند و دور نخواهد بود که آرزوهای برآورده نشده شما را محقق سازند.

ممکن است در نوجوانی شما از کار و شخصیت اجتماعی یک پزشک خوشتان بیاید و تلاش کنید که در رشته پزشکی پذیرفته شوید. و ....

یا از یک خلبان، مهندس ساختمان، مهندس الکترونیک، یا از کار پرستاری یا آرایشگری و ....

همه اینها می تواند مسیر آینده شما را تعریف کند و به زندگی شما جهت ببخشد.

به عنوان نمونه، از 1000 سال پیش تاکنون آدمهای زیادی در ایران به دنیا آمده اند ده ها سال زندگی کرده اند و سپس مرده اند ولی نام تعداد اندکی از آنها در تاریخ باقی مانده است. و آن کسانی هستند که به صورت هدفمند زندگی کرده اند. مانند فردوسی که می گوید:

بسی رنج بردم در این سال سی          عجم زنده کردم بدین پارسی

نمیرم از این پس که من زنده ام           که تخم سخن را پراکنده ام

نکته مهم این است که در کشورهای پیشرفته جهان، هم جامعه (فرهنگ جمعی مردم) هدفمند زندگی کردن را به آدم می آموزد و هم حکومتها سیستمها و مراکزی را برای استعدادیابی و پرورش نسل آینده در نظر می گیرند. به خاطر همین در کشورهای پیشرفته ، علم این چنین پیشرفت نموده است. هر انسانی در آنجا در زمینه مورد علاقه اش به صورت حرفه ای در حال کار و تحقیق و پیشرفت است. آنقدر که تشکیل خانواده، خرید خانه و ماشین و پولدارشدن برای بسیاری، مسایل درجه دوم محسوب می شود.

ولی کشور ما متاسفانه، یک کشور «استعدادسوز» است! هم جامعه هدفمند زندگی کردن را به آدم نمی آموزد و هم دولت برنامه ای برای استعدادیابی و پرورش استعدادها را ندارد.

فرهنگ رایج در میان دختران ایرانی این است که به دانشگاه می روند تا خواستگار بهتری سراغشان بیاید! یعنی رشته ای که 4-5 سال در دانشگاه برایش وقت تلف می کنند و کلی به مغز و چشمان خود فشار می آورند، هیچ ارزشی ندارد! و هدف ازدواج است! استعداد و علاقه و این چیزها نیز مهم نیستند.

فرهنگ رایج در بین پسران ایرانی این است که با درس خواندن و ادامه تحصیل، بتوانند به مال و منالی برسند. یعنی هدف فقط پول است و لاغیر. به خاطر همین در ایران کیفیت اجناس هیچ وقت بالا نمی رود!  چون وقتی که با تولید جنسی ما به پول می رسیم چه نیازی است که خود را به مشقت بیندازیم و در آن تغییراتی صورت دهیم؟

خلاصه می خواستم بگویم که در زندگی سعی کنید آرزوهای بزرگ داشته باشید و برای رسیدن به انها تلاش کنید. زندگی مشترک نمی تواند یک آرزو باشد، بلکه یک نیاز بشری است. ولی بعد از یک سال که ازدواج گذشت همه چیز تکراری می شود. ولی آرزوهای بزرگ به آسانی قابل دستیابی نیستند و لذت بدست اوردن آنها نیز بسیار پایدار است به طوری که شادی و نشاط آن، بصورت پایدار و همیشگی در روحیه انسان اثر می گذارد. و در پایان عمر، آدم احساس نمی کند که زندگیش هیچ ثمری نداشته است.

دو خبر جالب تاریخ گذشته

درود بر شما 

دو خبر بود که با مقداری تأخیر برایتان می گذارم جالبه:   

۲۶ مرداد ۱۳۸۸

الطریقه الجدیده الشوهریابیه

دختری که تا 32 سالگی نتوانسته شوهر مورد علاقه اش را انتخاب کند در اقدامی عجیب با در دست داشتن لیستی از مشخصات مرد ایده آ لش به دادگاه خانواده رفت و از قاضی برای پیداکردن شوهر کمک خواست.

این دختر که بنفشه نام دارد صبح دیروز برای پیگیری درخواستش به شعبه 262 مجتمع قضایی خانواده رفت و هنگامی که قاضی علیرضا صداقتی علت حضورش در دادگاه را پرسید ماجرا را این طور تعریف کرد؛ چند سال قبل تصمیم گرفتم ازدواج کنم اما مشکلاتی برایم پیش آمد که نتوانستم به خانه بخت بروم. آن زمان چند نفر به خواستگاری ام آمدند اما پدرم به بهانه های مختلف مخالفت کرد و گفت آنها افراد مناسبی برای ازدواج نیستند. چند نفر از خواستگارانم که علاقه زیادی به من داشتند پس از مخالفت پدرم از خانواده ما کینه به دل گرفتند و سعی کردند با کارهایشان اقدام پدرم را جبران کنند. بعد از این ماجرا آن خواستگاران هر جوانی را که از من تقاضای ازدواج می کرد منصرف می کردند. در آخرین مورد وقتی یکی از آنها فهمید یک پزشک قرار است به خواستگاری ام بیاید به مطب او رفت و با ادعایی دروغ وی را منصرف کرد. او به خواستگار تازه ام گفته بود من از نوعی بیماری روحی- روانی رنج می برم و در صورت ازدواج با من ممکن است دچار مشکل شود. به این ترتیب او هم با پدرم تماس گرفت و گفت قصد ندارد ازدواج کند. بنفشه پس از پایان درددل هایش در ادامه خواسته عجیبی را مطرح کرد و از قاضی خواست به او کمک کند. او گفت؛ در حال حاضر به طور مشخص مردی برای ازدواج در نظرم نیست اما از دادگاه می خواهم فرد مناسبی را برای زندگی مشترک به من معرفی کند. این دختر فقط به این خواسته بسنده نکرد و علاوه بر آن شروطی را نیز برای انتخاب مرد ایده آلش مطرح کرد. او در این لحظه برگه یی را از کیفش بیرون آورد که شرایط روی آن نوشته شده بود. او گفت قد شوهرم باید بین 170 تا 180 سانتیمتر و چهارشانه و زیبا باشد و تا به حال هم ازدواج نکرده باشد. این دختر ادامه داد؛ چون من در منطقه یک تهران سکونت دارم او هم باید در همین منطقه یا منطقه دو زندگی کند و علاوه بر آن تا حدودی هم شأن من باشد. من لیسانس معماری دارم و او هم باید حداقل مدرک کارشناسی داشته باشد. مرد ایده آل من نباید اهل سیگار و مواد مخدر باشد و باید قول بدهد بعد از ازدواج حداقل در ماه یک بار من را به مسافرت ببرد.در حالی که همچنان شرایط بنفشه در مورد همسر دلخواهش ادامه داشت، کارمندان دادگاه که تا پیش از این چنین موردی را ندیده بودند با حیرت به حرف هایش گوش می دادند. پس از پایان اظهارات این دختر در شرایطی که براساس قانون اگر شخص درخواست ازدواج داشته باشد باید فرد مورد نظر را نیز به دادگاه معرفی کند، قاضی صداقتی رسیدگی به این پرونده را به جلسه دیگری موکول کرد.رئیس شعبه 262 مجتمع قضایی خانواده درباره این پرونده به خبرنگار ما گفت؛ معمولاً در دعاوی اینچنینی دختری که پدرش مجهول المکان است، شرایط خاصی دارد یا آنکه پدرش با ازدواج او با شخص مورد نظرش مخالف است به دادگاه مراجعه می کند و پس از طی مراحل قانونی و انجام تحقیقات در صورتی که فرد مورد نظر صلاحیت های لازم را دارا باشد، دادگاه به آنها اجازه ازدواج می دهد. حال آنکه در این پرونده خواهان هیچ کس را به عنوان شخص مورد علاقه معرفی نکرده و فقط یکسری شرایط را به دادگاه اعلام کرده است. به رغم این در جلسه بعدی به این ماجرا رسیدگی خواهد شد.

 ---------------------------

 2 سه شنبه 30 اردیبهشت 1388 

مرغ فروشی که مرغ سعادت بر سرش نشست!  

(خدا یا شانس بده یا زبون برای مخ تیلیت کردن!)

اعتماد: دختری که فوق تخصص دستگاه گوارش است با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست کرد به او اجازه داده شود با یک مرد مرغ فروش ازدواج کند. به گزارش خبرنگار ما این دختر 36ساله که منیژه نام دارد در حالی که به همراه مرد موردعلاقه اش در شعبه 262 دادگاه خانواده به ریاست قاضی محمدرضا صداقتی حاضر شده بود، گفت؛ «من وقتی دانشجو بودم از شهرمان ورامین به تهران آمدم و خانه یی اجاره کردم و در آن مدت تنها زندگی می کردم. در همان دوران بود که با صابر آشنا شدم. او خواهرزاده صاحبخانه ام بود و رفت و آمدهایی که به خانه خاله اش داشت، باعث شد باب آشنایی ما باز شود. پس از مدتی به شناخت کامل از یکدیگر رسیدیم، هر دو احساس کردیم به هم علاقه مند شده ایم اما آن زمان امکان ازدواج نداشتیم و منتظر ماندیم من درسم تمام شود و صابر هم از نظر مالی وضعیت بهتری پیدا کند این پزشک متخصص ادامه داد «حالا که همه شرایط مهیا شده و من و صابر برای ازدواج آماده هستیم، والدینم بهانه گیری می کنند و به ما اجازه ازدواج نمی دهند. پدرم استاد دانشگاه و مادرم معلم است. آن دو با این بهانه که صابر هم سطح ما نیست و من به خاطر داشتن مدرک فوق تخصص باید با فردی ازدواج کنم که تحصیلات عالی داشته باشد، می خواهند مانع ما شوند، حال آنکه من و صابر به هم علاقه مند هستیم و هر دو یکدیگر را کامل می شناسیم. معیار من برای ازدواج سطح تحصیلات یا درآمد نیست بلکه می خواهم با مردی زندگی کنم که دوستش دارم.» در ادامه این جلسه صابر نیز همین جملات را تکرار کرد و گفت؛ «من چند بار با پدر منیژه صحبت کردم و به او قول دادم دخترش را خوشبخت خواهم کرد. شغل من کار پردرآمدی است و می توانم زندگی مرفهی برای منیژه فراهم کنم ولی خانواده او به هیچ وجه راضی نمی شوند. هرچند من به دانشگاه نرفته ام و فقط دیپلم دارم امامنیژه را کاملاً درک می کنم و هیچ اختلاف سلیقه و عقیده یی با هم نداریم ولی پدر و مادر او مرا هم شأن خود نمی دانند و علاوه بر مساله تحصیلات، اختلاف سنی ما را نیز بهانه می کنند .من 9 سال از منیژه بزرگ تر هستم و به نظرم اختلاف سنی ما زیاد و غیرمتعارف نیست وی افزود؛ «پس از چند بار خواستگاری وقتی مطمئن شدیم نمی توانیم خانواده منیژه را راضی کنیم، تصمیم گرفتیم به دادگاه بیاییم و اجازه ازدواج بگیریم. من حاضرم هر تعهدی که لازم است بدهم تا بتوانم این دختر را به عقد خودم درآورم چون واقعاً او را دوست دارم و زندگی بدون منیژه برایم معنا و مفهومی ندارد.» بنا بر این گزارش قاضی دادگاه بعد از شنیدن حرف های این دو از آنجا که محل زندگی منیژه شهرستان ورامین است، با صدور قرار عدم صلاحیت پرونده را به دادگستری این شهرستان ارجاع داد.