بزرگترین موش آفریقا!


بالاخره امروز نیروهای مخالف قذافی به طرابلس پایتخت لیبی رسیدند و حکومت 41 ساله قذافی سرنگون شد.

به زودی قضیه­ی چند سال پیش اون سوراخِ زیرزمینی صدام و قفس فلزی کذایی و طناب اعدام، این بار برای رهبر یکه­تاز لیبی تکرار میشه. و اون هم به زباله دانی تاریخ می پیونده. قدیمها رویدادهای تاریخی هر چند صد سال یکبار تکرار می شد حالا این تکرار تاریخ، به 10 سال هم نمی رسه!

ولی چیزی که از بین نمی ره خسارتهاییه که این احمق به کشورش و چندین نسل وارد نمود. سرشاخ شدن با ابرقدرتهای نظامی جهان، بمبگذاری در فرودگاه­ها و هواپیمای آمریکایی، حمایت از گروه­های تروریستی جهان و آخر کار هم کوتاه آمدن در برابر همه­ی این کشورها و دادن غرامتهای سنگین از جیب ملت لیبی و عقب نشینی از آن شعارها و رویاهای انقلابی که در جوانی در سر داشت. در حقیقت ملت لیبی هزینه رشد عقلی یک موجود ناقص العقل را دادند تا اون بتونه با آزمون و خطا، درس سیاست را بیاموزه!

آخرش هم نه مردم خودش و نه دولتهای جهان هیچ وقت او را یک موجود نرمال محسوب نکردند و در اولین فرصت بساط حکومتش را برچیدند.

همین اواخر کل پروژه هسته­ای سری خودش را برملا کرد و همه آن را تحویل آمریکا داد! حساب کنید چقدر هزینه از جیب ملت بدبخت لیبی صرف این جاه طلبی و بعد پشیمانی شده است! وقتی این مردک دیوانه می رفت نیویورک، توی چمن­زارهای اطراف ساختمان سازمان ملل، به سبک اعراب بادیه نشین خیمه می زد!

پسر قذافی سیف الاسلام، که نقش محمد سعید الصحاف، بوقچی و لاف­زن صدام را در حکومت قذافی بر عهده داشت هم به اسارت نیروهای مخالف در آمده!

بعد از صدام این دومین رهبر جهان عرب است که در عشق جمال عبد الناصر شدن و رهبری جهان عرب، کارش به ذلت و نابودی می­کشد!! اگر از اول به جای اینکه آرزوی رهبری جهان عرب داشت، تمام توان خود را بر رهبری کشور خودش صرف می کرد، الان سرنوشتی بهتر از این داشت. شعارهای گزاف و ادعاها و حرفهای گنده تر از دهن گویا یک اپیدمی در بین رهبران کشورهای جهان سوم است!

کاوشگر جونو

این روزها حال و روز من به جایی رسیده که نه تنها وقتی خبر تجاوز دسته جمعی یا اسیدپاشی و قتل کودکان را می شنوم و می خوانم، در ماتم فرو می روم بلکه وقتی خبر فرستادن موشک به مدار مشتری یا ساخت اولین ناو هواپیمابر چین را هم می شنوم ماتم می گیرم!


کاوشگر جونو، جمعه شب گذشته 90/5/14 همراه با موشک اطلس با موفقیت از پایگاه کیپ کاناورال در فلوریدا پرتاب شد تا پس از گذشت 5 سال در سال 2016 به مدار سیاره مشتری برسد.
به گزارش خبرگزاری مهر، کاوشگر جونو، شب گذشته در ساعت 20:55 به وقت کشورمان همراه با موشک اطلس 
V-551 از پایگاه کیپ کارناوال با موفقیت پرتاب شد.
این کاوشگر که با بودجه 1.2 میلیارد دلار به عنوان بخشی از برنامه «افقهای نو» ساخته شده است شب گذشته اولین ماموریت مهم «پس از شاتل» را در ناسا آغاز کرد.
این کاوشگر در سال 2016 به مدار مشتری خواهد رسید. در این ماموریت، کاوشگر جونو تنها نیست بلکه سه مجسمه کوچک که با مهره‌های «لگو» ساخته شده اند «جونو» را همراهی می‌کنند.
این سه مجسمه، تندیسهایی از «ژوپیتر» (رب النوع بزرگ یونان باستان و نام دیگر سیاره مشتری)، جونو (همسر ژوپیتر) و گالیه، پدر نجوم مدرن هستند.
براساس گزارش مدیا ایناف، همچنین دست نوشته ای به همراه پرتره و امضای گالیله به سمت مشتری می‌روند. این دست نوشته که به عنوان مهمترین صفحه نوشته شده در تاریخ علم شناخته می‌شود شرحی درباره اولین رصد مشتری توسط گالیله است.
درحقیقت گالیله در 9 ژانویه 1610 برای اولین بار با استفاده از تلسکوپ خود سیاره غول پیکر گازی مشتری را مشاهده و در اطراف این سیاره چهار قمر «یو»، «اروپا»، «گانیمید» و «کالیستو» را کشف کرد.

کاوشگر جونو سفر طولانی خود به سمت مشتری را آغاز کرد. این کاوشگر پس از گذشت 5 سال و با طی یک مسیر حدود 500 میلیون کیلومتری در سال 2016 وارد مدار غول پیکرترین سیاره منظومه خورشیدی خواهد شد
10 دستگاه بر روی این کاوشگر نصب شده اند که به جمع آوری اطلاعاتی درباره ساختار، اتمسفر و میدان مغناطیسی مشتری خواهند پرداخت. تمام این دستگاهها از نوعی دستگاه سیتی اسکن در بسامدهای مختلف برخوردارند که برای بررسی ساختار داخلی سیاره استفاده خواهد شد.

 
 
 
 

نیلوفرهای مرداب

در زیر پوست جامعه ما، به علت محدودیتهای موجود، یک بحران عظیم جنسی وجود دارد. به علت مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، جوانان بعضاً تا سنین 30 سالگی نمی توانند یا نمی خواهند ازدواج کنند. از 13-14 سالگی که فرد به بلوغ می رسد تا 30 سالگی، بیش از 15 سال از اوج دوران بلوغ جنسی، فرد از رابطه باجنس مخالف محروم است. بنابر این جوانها به ویژه پسرها که میل جنسی بیشتری دارند، ناچار به راههای مختلفی از جمله فریب دادن دخترها کشیده می شوند. از طرف دیگر، دخترها نیز برای رفع نیازهای روحی، عاطفی و البته جنسی خود، در دام پسرها می افتند. به این پسرها، مردان متأهلی که دنبال ارضای میل تنوع طلبی خود هستند یا آنهایی که در رابطه زناشویی با همسر خود با مشکلاتی مواجه هستند، اضافه می شود.

دختران زیادی در پی یافتن دوستی از جنس مخالف، بکارت خود را از دست می دهند. برای آنها با توجه به فرهنگ جامعه این پایان زندگی است. یک تباهی زودرس. این افراد حتی اگر سالها تحصیل کرده باشند و جامعه برای رشد فکری و علمی و تربیتی آنها هزینه های زیادی کرده باشد، خود را تباه شده می پندارد. این فکر که زندگی من دیگر تباه شده، انسان را به سراشیبی سقوطی بیش از پیش می اندازد. دختران جامعه ما نمی توانند این شکست را به عنوان یک اشتباه عادی تلقی کرده و با درس گرفتن از این تجربه تلخ، به زندگی عادی خود ادامه دهند.

این موضوع باعث گسترش فساد، خودکشی، بزهکاری و از بین رفتن سرمایه های انسانی زیادی در جامعه می شود. دخترانی که می توانستند نقش سازنده ای در رشد جامعه ایفاکنند، اکنون به افرادی مأیوس و گناهکار تبدیل می شوند.

از آن طرف، بخش عمده ای از پسران و مردهای جامعه ما به علت نگاه کاملاً پلاریزه به زن، رفتار و پنداری کاملاً غیرانسانی در برابر چنین دخترانی دارند. در حقیقت مردان جامعه ما، دخترها را به دو بخش، سالم و فاسد تقسیم می کنند. دخترانی سالم هستند که در خیابان سر به زیر هستند، با دوستانشان در اماکن عمومی بگو بخند نمی کنند، باوقار ومتین هستند، حجابشان معقول است و لباسهای پررنگ نمی پوشند و مهمتر از همه در برابر متلکها و نگاههای وقیحانه خود این مردها، واکنشی نشان نمی دهند!

اگر دختری در طبقه سالم با مشخصات بالا قرار نگرفت، دیگر فاسد محسوب می شود و به هر حیله ای باید از او استفاده مطلوب را برد و حتی به دوستان و رفقا هم تعارف کرد! تجاوزهای دسته جمعی عموماً از این دیدگاه ناشی می شود. طبیعتاً از دید این مردها، ازدواج بااین دختران ازدواج با زنهای هرزه محسوب می شود . این دخترها فقط برای دفع شهوت خوبند.

جالب اینکه به دلیل محدودیتهای جامعه ما و فشار جنسی، تعداد قابل توجهی از پسران هم در کودکی یا نوجوانی مورد تجاوز و سوء استفاده جنسی قرار می گیرند ولی به دلیل روحیه قویتر، کمتر مانند دخترها خود را تباه شده تصور می کنند.

تعصب زیر بنای تفکرات جنسی جامعه ماست. دختری که با پسری دوست شد، دیگر سالم نیست. وقتی دختری سالم نیست، چه فرقی می کند دوستیشان در حد کلام باشد یا در حد رابطه جنسی؟ چه فرقی می کند با یک نفر دوست باشد یا با 10 نفر؟ و ...

دختری که سالم نیست، دیگر حقوق انسانی از او ساقط می شود. جامعه ما با چنین فرهنگی، تعداد زیادی از دختران بیچاره ی خود را که در اثر بی تجربگی و اشتباه، در دام افرادی شیطان صفت یا ناچار می افتند، هر سال می بلعد. تأسف بارتر از همه مردانی هستند که با شگردهای مختلف دخترکان بیچاره را فریب می دهند و بعد مانند تفالهایی دور می اندازند و قربانیهای خود را فاسد می پندارند، هر چند خود باعث تباهی آنها شده اند.

بحران هویت نسل امروز ما

یکی از مشکلات جامعه امروز ایران، بحران هویت است. هچ کس از جامعه اش، وضعت زندگی، تحصیل و کارش و حتی از قیافه و بدنی که خدا بهش داده، راضی نیست! به همین دلیل در ایران، میزان عمل جراحی زیبایی از جمله جراحی بینی در رتبه اول دنیاست. علی رغم اون همه معنویتی که درمدارس و منابر در گوش مردم فرو کردند، نسل جدید، بی هدف و پوچ و سردرگم است. مردم هیچ فلسفه جایگزینی برای علت زندگی خود نیافته­اند. اخباری مانند خبر زیر نتیجه این سردرگمی است:

 

وطن امروز: جشن عروسی دختر جوانی که آرزوی داشتن چشم‌های سبزرنگ داشت به خاطر اشک‌های تمام‌نشدنی لغو شد. 
 چندی پیش دختر جوانی به دادسرای جرائم پزشکی مراجعه و از یک متخصص چشم شکایت کرد. این نوعروس که خیلی ناراحت به نظر می‌رسید، گفت: از کودکی همیشه آرزو داشتم چشمانی سبزرنگ داشته باشم، از وقتی لنزهای رنگی آمد به خاطر ضعیفی چشم‌هایم از این دنیایی که خوشحالم می‌کرد دور بودم. چشمانم ضعیف بود و همیشه تحت نظر پزشک بودم و هر چند ماه یکبار برای معاینه نزد وی می‌رفتم. وقتی قرار شد مراسم ازدواج بگیریم از همسرم خواستم در این شب به‌یاد ماندنی از لنز رنگی استفاده کنم تا چهره‌ام متفاوت باشد. 
 با رضایت همسرم تحت نظر پزشکم یک جفت لنز رنگی تهیه کردیم. به محض اینکه لنزها را گرفتم آنها را داخل چشم‌هایم قرار دادم؛ می‌خواستم زیباتر به نظر برسم. از همان ساعات نخست چشمم شروع به سوزش کرد ولی توجهی نکردم. 
 تنها یک هفته به جشن ازدواج‌مان مانده بود که سوزش بیشتر شده بود ابتدا تصور کردم به خاطر اینکه عادت به لنز ندارم چشمم دچار سوزش شده است؛ اشک‌هایم مرتب سرازیر می‌شد و بند نمی‌آمد، چشمانم قرمز شده بود و بشدت می‌خاریدند. 
 صبح روز مراسم عروسی وقتی از خواب بیدار شدم دیگر نتوانستم چشم‌هایم را باز کنم. بینایی‌ام را از دست داده بودم. بشدت به چشمانم آسیب رسیده بود. همسرم باور نمی‌کرد چه بلایی سر خودم آورده‌ام، به پزشکم مراجعه کرده و با گریه و التماس از وی خواستم درمانم کند ولی وی گفت که نیاز به زمان دارد. آبرویم رفت؛ به خاطر آرزوی بچگانه زندگی‌ام را تباه کردم. با اصرارهای من عروسی را لغو کردیم و آن همه هزینه‌هایی که برای مخارج سالن و پذیرایی و شام کرده بودیم همه به باد رفت.