یکی از مسائلی که در زندگی مشترک گریبانگیر زوجهای جوان میشود، بیتجربگی آنهاست. بی تجربگی در برخورد با شریک زندگی، اهمیت دادن به مسائل جزئی و عدم دوراندیشی، حرف نابجا زدن، کار نابجا کردن، زود رنجیدن و ... .
مثلاً فرض کنید خانم شما زیاد با تلفن حرف میزند و هر ماه هزینه زیادی را بر شما تحمیل می کند. این موضوع البته آزاردهنده است و در صورت تداوم، برای یک زن و شوهر جوان و کم تجربه، می تواند به راحتی به جروبحث و دعوا و حتی جدایی بیانجامد. ولی آیا به انتها رساندن زندگی تنها به خاطر یک عیب درست است؟ آیا ما تمام ویژگیهای اخلاقی همسرمان را در کلیت آن سنجیده ایم؟ شاید همسر شما مادر بسیار خوبی برای فرزندان شما باشد، مادری که دیگر مثل او را نتوانید پیدا کنید! شاید او همسر مهربانی باشد که مثل او را به سختی گیر بیاورید و ...
زوجهای جوان، بلافاصله و بدون سبک سنگین کردن مسائل و بدون اندیشیدن به نهایت داستان، وارد جر و بحث با یکدیگر می شوند و وقتی در باتلاق جر و بحث گرفتار شدند، هیچ کدام دوست ندارند از خود ضعف نشان دهند و عقب نشینی کنند و بحث به دعوا ، و دعوا به زد و خورد، و زد و خورد به جدایی عاطفی یا جدایی کامل می انجامد.
پس در برابر هر کار آزاردهنده شریک زندگی، باید با سیاست و دوراندیشی و تأمل برخورد کرد. اینکه به سرعت ناراحت شویم و به سرعت ناراحتی خود را بروز دهیم و حتی برای اینکه هیچ ناراحتی ای را برای خودخوری جا نگذاریم، همه آن را تحویل طرف بدهیم! برای توی خیابان خوب است! چون طرف مقابل در حال عبور است و شاید دیگر تا آخر عمر او را نبینید. ولی در زندگی مشترک، هر چه بیشتر توهین و تحقیر بار شریک زندگیتان بکنید، زخمی که بر پیکر زندگی می زنید عمیقتر و ماندگاری آن در زندگیتان بیشتر خواهد بود. بنابر این توهین و زبان درازی کردن و دولپی دولپی جواب دادن به طرف، در زندگی مشترک هنر نیست. اگر شریک زندگیتان به ظاهر آدم بی زبانی باشد، بعد از مدتی طغیان می کند و اگر هم آدم حاضر جوابی باشد، جوابهای او لحظه به لحظه بر کینه و خشم شما خواهد افزود و شما را در یک دور باطل می اندازد.
در سالهای آغازین زندگی، اشتباهاتی از این دست، باعث میشود که اصطلاحاٌ حرمتها شکسته شود. وقتی شما یک یا چندبار به همسرتان فحش و ناسزا بگویید، حرمت او را شکسته اید و احتمالاً او هم حرمت شما را! این حرمت شکنی، باعث میشود هر دو طرف از چشم هم بیفتند و دیگر اعتبار و شخصیت اولیه را برای یکدیگر قائل نباشند. اینجاست که ری استارت کردن زندگی اهمیت پیدا می کند! یعنی یک شب بخوابیم و فردا که بیدار می شویم سعی کنیم همه گذشته را فراموش کنیم و زندگی دوباره ای را با هم آغاز کنیم. با همان تر و تازگی آغازین. انگار نه انگار که ما کسانی بودیم که با هم کلی دعوا کردیم و به هم ناسزا گفتیم!
توانایی «ری استارت کردن زندگی» در مقابل «کینه توزی» یا «کینه شتری» تعریف می شود. هنگام ازدواج باید به این ویژگی توجه کرد. آدمهایی که کینهای هستند، نمی توانند زندگی را دوباره شروع کنند. لذت آدمهای کینه ای در این نیست که دوباره دیوار حرمتها را بازسازی کنند بلکه لذت این آدمها در انتقامگیری است!
تا حالا فکر کردید چرا وقتی یه نفر، از دختر یک خانواده خواستگاری می کند برادرها، خواهرها و بعضاً پدر و مادر شروع به سختگیری و ایراد گرفتن از طرف میکنند؟ از قیافه و قد و قواره طرف ایراد میگیرند، از کم پولی و شغلش ایراد میگیرند. از پایین بودن سطح خانوادهاش ایراد میگیرند و ... بدون توجه به اینکه مسلماً همان دختر هم آدم ایدهآلی نیست و احتمالاً کلی ایراد دارد!
از مواردی همچون حسادت درون خانوادگی! که بگذریم، در یک خانواده نرمال، به نظر من بخشی از این سختگیریها برمیگردد به رابطه عاطفی خانواده با دختر. وقتی دختری میخواهد عروس شود، خانواده یهو احساس میکنند عزیزشان را دارند از دست میدهند. این احساس خلأ و تنهایی همراه با ترس از اینکه حالا طرف چه تیپی از آب درمیاد، باعث میشود خانواده شروع به سختگیری کنند.
حکایتی است که میگویند یکی پدر خود را میفروخت. او را سرزنش کردند. گفت ناراحت نباشید به قیمتی میفروشم که کسی نتواند بخرد!
حالا بعضی از خانوادهها هم برای اینکه دخترشان را از دست ندهند، چنان قیمت مهریه و غیره را بالا میبرند که کسی نتواند از عهده آن برآید!
تعصب برادران جوان را هم میتوان به این مقوله اضافه کرد که زندگی را محدود به مسائل جنسی میبینند. ولی همین برادران وقتی پا به سن میگذارند و جوش و خروش جوانی را پشت سر میگذارند، کم کم دیدگاهشان نیز نسبت به ازدواج عوض میشود. منصفتر میشوند و به جای اینکه خانواده خود را بالای برج عاج بنشانند و خانواده خواستگار را ته دره، به این فکر میکنند که بالاخره باید خواهرشان ازدواج کند و از دست دادن فرصتها لزوماً شانس آدم را بهتر نمیکند.
جالب اینکه این مقاومت خانواده در برابر از دست دادن فرزندشان، به دخترها محدود نمیشود و بعضاً شامل حال پسرهای خانواده هم میشود.در مورد پسرها بیشتر مادرها و خواهرها واکنش نشان میدهند. مادرها به خصوص اگر در زندگی بیش از اینکه به شوهرشان تکیه داشته باشند به پسرشان تکیه داشته باشند، در برابر ازدواج پسرشان سختگیر میشوند. و حتی بعضاً پس از ازدواج هم دست از سر عروسشان بر نمیدارند!
طبق «آمارگیری دور و بر» ! عموماً پدرهای جاافتاده، کمتر از بقیه احساساتی میشوند و مخالفت یا موافقتشان منطقیتر از مادر و برادر و خواهر است.
در زمان نامزدی، دو طرف باید بیشتر حواس خود را به شناخت یکدیگر معطوف کنند تا ببینند آیا میتوانند در کنار هم زندگی کنند یا خیر. مخالفتهای غیرمنطقی اعضای خانواده، تمرکز حواس آدم را به هم میزند و او را به ورطه واکنشهای احساسی در برابر خانواده میاندازد. تصمیمگیری ناشی از این واکنش احساسی، عموماً ازدواج بدون دقت و بدون طی مراحل آشنایی است که عواقب آن یک عمر سوختن و ساختن خواهد بود!
در اینگونه مواقع بهتر است دختر و پسر در حال ازدواج، با تجزیه و تحلیل مخالفتهای خانواده، این مخالفتها را به دو قسمت: احساسی و واقعی دستهبندی کنند. احساسیها را دور بریزند و در مورد واقعیها بیطرفانه قضاوت کنند.
به غیر از دلایل منفی یا مثبت خانواده، خود آدم هم باید با دقت و صرف وقت زیاد، سعی کند روحیات طرف مقابل خود را کشف کند. هر چند در اوج هیجان آشنایی، این کار سختی است.
توجه داشته باشید مخالفتهای احساسی خانواده با ازدواج شما، از روی صمیمیت و و ابستگی احساسی به شما است. برخورد با این مخالفتها بصورت پرخاشگرانه، شایسته نیست.