تغییر همزیستی یا جدایی

در آغاز زندگی زناشویی، زن و مرد جوان به ناگهان با تفاوت فرهنگی فاحش بین خود پی می برند. به ویژه اگر دوران نامزدی کوتاهی داشته باشند و خوب از هم شناخت پیدا نکرده باشند. تفاوت فرهنگی، تفاوت در سلیقه، تفاوت نگاه به دنیا و آمال و آرزوها، تفاوت در روش زندگی و ....

واکنش اولیه ممکن است این باشد که آدم فکر کند که در انتخاب همسر اشتباه کرده ودچار سرخوردگی و یأس شود. یا سعی کند طرف مقابل خود را، به صراط مستقیم، یعنی همان صراطی که خودش در اوست، بیاورد. خوب طبیعتاً طرف مقابل هم بعد 20-30 سال زندگی، برای خودش هویت و شخصیتی دارد که به راحتی حاضر نیست به یکباره و آن هم به اجبار آنها را کنار بگذارد و روش و سلیقه یکی دیگر را بپذیرد. بنابر این در برابر تغییر مقاومت می کند و بعضی وقتها، طرف مقابل هم سعی می کند، همه چیز را به سبک و سلیقه خود درآورد. بدینگونه ناگهان زندگی شیرین اولیه، به طوفانی غم انگیز تبدیل می شود.  

دو طرف برای پیاده کردن سبک خود و تغییر دیگری شروع به جنگیدن می کنند. آدمهای کم هوش و شاید کم دل و جرأت که شجاعت جداشدن از یکدیگر را هم ندارند شاید هم از آبروریزی یا سرنوشت خود و همسرشان بعد از طلاق بیمناکند، همچنان به جنگیدن ادامه می دهند شاید تا سالها !!  این جنگ فرسایشی هر دو را مستهلک می کند و حتی بعد از بدنیا آمدن فرزندان هم ادامه می یابد و بخشی از روح و روان نسل بعد را هم تحت تأثیر قرار می دهد. بعضاً بعد از چندین سال جنگیدن عملاً هر دو طرف تا حدی سلیقه و حساسیتهای طرف مقابل خود را رعایت می کنند هر چند اگر بین آنها بحثی صورت گیرد، در تئوری همان روشها را مسخره می کنند! و اثبات می کنند که غلط است ولی در عمل آنها را رعایت می کنند.

آدمهای باهوشتر تا می بینند زورآزمایی فایده ای ندارد، روش خودشان را عوض می کنند. ساده ترین روش طلاق و جدایی است ! ولی این دو از این ازدواج و طلاق ناگهانی هیچ تجربه ای نیندوخته اند. و ممکن است در ازدواج بعدی نیز که معلوم نیست کی صورت گیرد و با کلی انرژی و وقت و هزینه همراه است، دوباره به همین مشکل بر می خورند. روش بهتر آن است که در یک زندگی مشترک، اگر می بینیم طرف مقابلمان از نظر فرهنگی از ما دور است، سعی کنیم روش همزیستی مسالمت آمیز را پیشه کنیم. نه زیاد به هم نزدیک شویم که مجبور باشیم سلیقه همدیگر را تحمل کنیم و نه طلاق و جدایی. مثلاً اگر زن می خواهد به تفریح برود ولی مرد علاقه ای ندارد بهتر است زن، تنهایی یا با خانواده و دوستانش برود.  به مرور زمان ممکن است هر دو طرف بتوانند با رفتاری منطقی، در کنار هم زندگی کنند. طبیعتاً در هر دو چیزهایی وجود دارد که روز اول ، به چشم طرف مقابل خوش آمده است.

باید پذیرفت که همه 7-8 میلیارد آدمی که در جهان وجود دارند از هم متفاوتند. اینکه بعضیها دنبال نیمه گم شده خود می گردند فکر کنم تا آخر عمر هم به آن نخواهند رسید. مهم این است که آدم بتواند روش منطقی و درست همزیستی و تحمل عقاید و افکار دیگران را بیاموزد. چه نیازی است که همسر ما مثل ما فکر کند؟ چه نیازی است که سلیقه همسر ما مثل ما باشد؟ چه نیازی است که هدف و آرزوهای همسر ما مثل ما باشد؟

او هم آدم مستقلی است. اگر خیلی به مذاق ما خوش نمی آید شاید اشکال مربوط است به زمان انتخاب که با دیدی بسته صورت گرفته است. و نکته آخر اینکه اگر این همسر سلیقه و فرهنگ و آرزوها و روش زندگیش مثل ما نیست آیا هیچ تضمینی وجود دارد که دیگری با ما یکی باشد؟ برای پیدا کردن چنین فردی چند بار دیگر باید آزمون و خطا کرد؟

استراتژی زندگی

جالبه که، در زمانی که ما هنوز به بلوغ فکری نرسیدیم، باید استراتژی زندگی خودمون را طراحی کنیم! وقتی وارد دبیرستان میشیم حدود 15 سالگی باید انتخاب کنیم که می خواهیم رشته علوم انسانی بخونیم یا تجربی یا ریاضی یا هنر! در آینده می خواهیم حقوقدان بشیم یا مهندس برق! پزشک بشیم یا نقاش یا کارگردان سینما! ورزشکار بشیم یا حسابدار!

عجب انتخابی! مادر یه چیز میگه، پدر یه چیز دیگه، برادر و خواهر، فامیل، دوست و ...

فلان همکلاسی که آدم ته دلش ازش حسادت میکنه، رفته رشته تجربی! می خواد دکتر بشه منم می خوام مثل اون بشم!

همه این حرفها توی کله آدم می چرخه. در عین بچگی ما راهمون را انتخاب می کنیم. حدود 10 سال بعد وقتی 25 سالمون شد شاید هم 20 سال بعد وقتی 35 سالمون شد، تازه می فهمیم چقدر اشتباه کردیم! اصلاً من علاقه ای به این رشته ندارم. ژنتیک من به رشته هنر می خوره!

به همین راحتی یک عمر تلف میشه!

در کشورهای پیشرفته جهان، دانش آموزان استعدادیابی می شوند. معلمان (مثل معلم ریاضی، معلم موسیقی، معلم نقاشی)، مربیان (مربی فوتبال، بسکتبال و ...) استعدادها را تشخیص می دهند و بچه ها را تشویق می کنند تا آن رشته را دنبال کنند. زمینه و امکانات هم که فراهم است. حتی در دانشگاهها رشته استعدادیابی وجود دارد. انشالله ما هم تا 100 سال دیگه چنین چیزهایی خواهیم داشت. حالا اگه هم نشد فوقش 200 سال دیگه.

تازه، این بخشی از انتخابهای ما در زندگی بود. این که در دانشگاه چه رشته ای را انتخاب کنیم. اینکه در دانشگاه چند ساله درسهامون را تمام کنیم. اینکه 2 سال بشینیم برای کنکور فوق لیسانس بخونیم یا بریم دنبال کار یا یک مهارت؟ کی ازدواج کنیم؟ و ده ها تصمیم بزرگ زندگی که حداقل 10 سال بعد می فهمیم انتخابمون درست بوده یا نه.