فارس: زنی به دادگاه خانواده آمد و گفت: «شوهرم بسیار فهمیده است و در همه موارد درکش بالاست ولی آیین همسرداری را نمیداند و فکر میکند بهترین محبت به یک زن کتاب هدیه دادن و در میان گذاشتن اطلاعات عمومیاش است؛ من باید از شوهرم جدا شوم چرا که نه تنها او بلکه من نیز او را درک نمیکنم فضای زندگی او با من متفاوت است.»
زنی با مراجعه به دادگاه خانواده شهید محلاتی دادخواست جدایی خود را به قاضی یکی از شعب ارائه کرد.
این زن در حضور قاضی شعبه 254 مجتمع قضایی خانواده یک و با اشاره به گذشت هفت سال از زندگی مشترکشان، و با بیان اینکه دیگر از این زندگی طاقت فرسا خسته شدم، گفت: «شوهرم دائم مشغول روزنامه خواندن است و علمآموزی بیشتر از هر کس و هر چیز برایش اهمیت دارد؛ شوهرم استاد دانشگاه است و از صبح تا بعد از ظهر که در دانشگاه است و بعد از آن نیز در خانه مشغول کتاب و روزنامه خواندن است این وضع مرا عاصی کرده و دیگر تحملش را ندارم و میخواهم از او جدا شوم.»
خداییش خبر قتل زن توسط شوهر معتادش که توی پستهای قبلی نوشته بودم را با این خبر مقایسه کنید! قضاوت با خودتون.
دوستان عزیزی که به سریالهای فارسی وان وابسته شده اید از این به بعد مجبورید این سریالها را با زبان اسپانیولی یا کره ای و یا بدون صدا ببینید. انتخاب با خودتان است!
کاشف به عمل آمده که جایی که این سریالها دوبله می شدند همین بیخ گوشمان توی تهران بوده! (خداییش عجب دل و جراتیدارند بعضیها!) خوب طبیعتا صدای یکی دو تا از دوبلرها که در ایران هستند شناسایی شده و دفتر دوبله ردیابی و پلمب شده است می گید نه؟ خوب متن خبر را بخونین: (اینجا)
مرکز فارسیوان در تهران پلمپ شد
جعفری دولت آبادی همچنین از دستگیری دو متهم پروندهای که در آن خانمی را سوار بر ماشین کرده و در اطراف تهران به وی تعرض کردهاند، خبر داد و گفت: پرونده این متهمان شنبه به دادگاه کیفری استان تهران تحویل داده شده است.
دادستان عمومی و انقلاب تهران با اعلام پلمپ مرکز فارسی وان در تهران اظهار کرد: این اولین باری است که در کشور جایی وجود داشته که جریان آن به شبکههای ماهوارهای کمک میکردند که اکنون این مرکز پلمپ شده است، این محل در مرکز شهر بوده است.
وی با اعلام اینکه «حدود چهار پنج نفر در این زمینه دستگیر شدهاند» گفت: تجهیزات بسیار زیادی در این محل وجود داشته است و ورود این افراد این تجهیزات قابل سوال است و ما در این زمینه از ماموران قدردانی میکنیم. به عنوان مثال در این محل سریالی 570 قسمتی در حال ترجمه برای پخش بوده است.
مواد مخدر داره در کشور بیداد می کنه. ملت گشنه و بدبختی که در نهایت بیچارگی خودشان را در چاه اعتیاد می اندازند! قتل یک مادر جلوی چشمان دختر 7 ساله اش!! توسط مرد معتادی که لیاقت پدر بودن را نداشته. واقعاً دردناکه. تصورش برام غیر ممکنه. اون دختر بچه تا آخر عمر در اثر دیدن این صحنه قتل، طراوت و شادابی خودش را از دست می ده و دچار انواع بیماریهای روانی میشه. واقعا اعتیاد چه به سر آدم میاره که از پست ترین موجودات هم پست تر میشه. حالا که حکومت بیشتر در فکر بقای خودشه تا به فکر مردم کاش این صفحات حوادث روزنامه ها را در مدارس درس می دادند تا لااقل خود دانش آموزان تا قبل از ورود به جامعه، آن روی زشت و کثیف جامعه را هم ببینند و خودشان مواظب خودشان باشند: وطن امروز: آخرین قرار یک زن با شوهرش که در متارکه بودهاند، رنگ خون گرفت. راز قتل این زن 33 ساله که پشت تپههای خلوت یک پارک رخ داد با فریادهای کودکانه دختر 7 سالهاش فاش شد.
حین وبگردی به یه وبلاگ خیلی خوب برخوردم حیفم اومد لینکش را براتون نزارم. (اینجا)
یه مطلب جالب هم در مورد شرافت از دست رفته پزشکی نوشته که آموزنده است:
این قصهی وعده ازدواج دادن پسرها و به مراد رسیدن و بعدشم زیر قول خودشون زدن مثلی که تمومی نداره!! ولی فکر کنم دخترها هم بدشون نمیاد از این وعده های سرخرمن بشنوند وگرنه خوب کاری نداره، اگه قراره طرف بیاد خواستگاری، چرا دخترها اجازه می دهند مراسم شب زفاف، پیش از عقد برگزار بشه؟! خووب حال و حول می کنند و بعد می گن پسره گولم زد. اصولاً پسری که بخواد با دختری ازدواج کنه باید مغزش مشکل داشته باشه که بخواد دستی دستی زن آینده خودش را وارد روابط غیرقانونی یا باصطلاح روابط نامشروع کنه. حتی خود شوهر هم بعدها نسبت به اینکه زنش حاضر شده قبل از ازدواج با یک مرد دیگه (هرچند این مرد خودش بوده!) وارد روابط غیر قانونی بشه، احساس خوبی نخواهد داشت و بعضاً مردها فکر می کنند که زنشان به خاطر همون رابطه خارج از قاعده و به دور از اطلاع خانواده قابل اطمینان نیست! پس می توان گفت اکثر قریب به اتفاق وعده های ازدواج برای خالی نبودن عریضه است و ارزش قانونی دیگری ندارد!
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۸۹
دختر جوان، طعمه احساس پسر مدیر شرکت
خراسان: روزی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم برای این که از سرزنش های پدرم راحت شوم و سربار کسی نباشم تصمیم گرفتم به سر کار بروم.
من از طریق معرفی عمویم در شرکتی استخدام شدم و از کارم راضی بودم اما در کمتر از یک ماه متوجه نگاه زیرچشمی پسر مدیر شرکت شدم.پیمان در آن جا کار می کرد و آن قدر چرب زبان بود که توانست مرا شیفته و دلباخته خودش کند.
دختر جوان افزود: من و پیمان در مدت کوتاهی به هم علاقه مند شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. در واقع او با این ترفند که می خواهد به خواستگاری ام بیاید سرم کلاه گذاشت و بارها و بارها از من سوء استفاده کرد.
یک سال از ارتباط مخفیانه ما گذشت و نه تنها پسر مورد علاقه ام هیچ اقدامی برای ازدواج انجام نداد بلکه در این مدت متوجه شدم او با چند دختر دیگر نیز ارتباط پنهانی دارد.با نگرانی و دلهره ای که برای آینده داشتم موضوع را به پدر پیمان اطلاع دادم ولی او با عصبانیت و تهمت های ناروا مرا از شرکت اخراج کرد و حتی برای پسرش زن گرفت.
حالا من مانده ام با یک دنیا روسیاهی و شرمساری و نمی دانم چه طور جلوی خانواده ام سرم را بالا بگیرم. تصمیم گرفته بودم خودکشی کنم اما با راهنمایی خاله ام به این جا آمدم تا با انجام مشاوره راهی برای حل مشکلاتم پیدا کنم.
راستی شما چی از زندگی فهمــیده اید ؟
نقل قولهایی از افراد متفاوت:
-فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته
" از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله
-فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی
دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله
-فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد
بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" . 61 سال
-فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،
آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله
-فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله
-فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند
ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله
-فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه
" حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" . 7 ساله
-فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که
آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. 42 ساله
-فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند
هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله
-فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ،
من می ترسم . 5 ساله
-فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک
"زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند . 72ساله
-فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ،
نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله
-فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم
زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله
-فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل
و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله
-فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ،
باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید . 29 ساله
-فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم
ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله
-فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. 31ساله
-فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و
یا چاق کننده
-فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست...
اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله
-در زندگى فهمــیده ام در فکر عوض کردن همسرم نباشم....
خودمو عوض کنم و وفق بدم به موقعیتها و مراحل مختلفه زندگیم
تا بتونم با بینش واضح زندگیم رو با خوشحالى و سرور ادامه بدم.
-هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى
تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم. 42 ساله
-فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد
بلکه از ان رد می شود. 50ساله
-فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه
و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. 35 ساله
-فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید
بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی ! 36 ساله