انسانم آرزوست

جامعه ی ما پر است از آدمهای آنرمال! 

من فکر کنم آدم یه چیزی بین این دو تا باشه:


مرد بیچاره!

خراسان: تو را طلاق نمی دهم و با این که خیلی خسته ام کرده ای اما برای فرزندمان هم که شده باید بسوزی و بسازی!
مرد جوان در حالی که بسیار عصبی و خشمناک به نظر می رسید به همسرش گفت: نمی دانم این زن در زندگی دنبال چه می گردد و چه کوتاهی کرده ام که او این قدر ناراضی است.شما قضاوت کنید! من بدبخت برای همسرم یک کلیه ام را فروخته ام تا او برای خودش خودرو و طلا بخرد ولی باز هم او توقعات بی جا دارد و فکر می کنم اگر سرم را روی زمین بگذارم و بمیرم، این زن کفن مرا هم بفروشد تا جلوی خاله اش قیافه بگیرد و از دیگران کم نیاورد.

مرد جوان در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: چند سال قبل به اصرار مادرم با دختر یکی از آشنایان قدیمی ازدواج کردم. من با حقوق کارگری از روز اول زندگی مان سعی کردم روی پای خودم بایستم و در حد توان زندگی آبرومند و سالمی برای همسر و فرزندم مهیا کنم اما افسوس که «یاسمن» هیچ وقت شرایط زندگی مان را درک نکرده است و همیشه خودش را با خاله اش که هم سن و سال هستند مقایسه می کند.
او خونم را توی شیشه کرده است و دیگر از دست این مسخره بازی ها خسته شده ام.چند وقت قبل، روزی که یاسمن شنید خاله اش خودروی سواری خریده است آن قدر اذیتم کرد که به ناچار یکی از کلیه هایم را فروختم و پول آن را در اختیارش گذاشتم تا هر کاری که می خواهد با پولش انجام بدهد.
همسرم بلافاصله یک دستگاه خودرو و مقداری طلا خرید و چون در جنگ چشم و هم  چشمی پیروز شده بود تا چند ماه خواسته و گلایه ای نداشت اما حالا دوباره توقعات بی جایی دارد و این بار تهدیدم کرده است که طلاقش را می خواهد.

مرد جوان با چشمانی اشک بار گفت: من آدم بدبختی هستم و از سن ۹ سالگی هم درس خوانده ام و هم کار کرده ام تا دستم داخل جیب خودم باشد و روح پدر خدا بیامرزم از من راضی باشد، اما افسوس که همسرم خیلی لوس و نازنازی بزرگ شده است و قدر زندگی مان را نمی داند.او اصلا به فکر آینده نیست و متاسفانه مادرش نیز حامی و پشتیبانش است و هر وقت صحبتی به میان می آید می گوید: کاش دخترم را به فردی می دادم که دستش به دهانش می رسید و ...

خسته شده ام اما نمی دانم چه خاکی بر سرم بریزم. کاش در زمان ازدواج فردی را انتخاب می کردم که از نظر فرهنگی و سطح خانوادگی با هم مشابه بودیم.

زن بیچاره!

ایران: زن جوان که در اقدامی جنون‌آمیز به دست شوهر سابقش هدف ضربه‌های کارد قرار گرفته و بشدت مجروح شده بود پس از بهبود نسبی، جزئیات حادثه و قتل هولناک خواهرش را تشریح کرد.

ثریا - 36 ساله - که پس از چند عمل جراحی از مرگ نجات یافته و هم اکنون در بیمارستان بستری است به خبرنگار ما گفت: 14 سال قبل با حسن ازدواج کردم اما همیشه به خاطر ولخرجی‌ها و بلندپروازی‌هایش بدهکار بودیم. از آنجا که پس از فوت پدر و مادرم مقدار زیادی ارث و میراث به من رسیده و شوهرم نیز از این ماجرا خبر داشت بارها وادارم کرده بود تا با بخشی از ارثیه‌ام بدهی‌هایش را بپردازم. با همین شیوه نیز تمام اموالم را به باد داد فقط یک خانه دوطبقه در جنوب تهران برایمان باقی ماند که در آن زندگی می‌کردیم. بنابراین وقتی بیکار شد برایش یک تاکسی به نام خودش خریدم تا کار کند اما همین که درآمد پیدا کرد ناگهان فکر سفر به خارج و زندگی در آنجا به سرش زد و از من خواست تا خانه و زندگی را بفروشیم و برویم. اما من بشدت مخالفت کردم و پس از درگیری‌های شدید قرار گذاشتیم توافقی از هم جدا شویم تا راحت‌تر راهی خارج شود.

بدین ترتیب با بخشش مهریه و تمام حق و حقوقم و نیز پرداخت مبلغی پول نقد حضانت قانونی پسرمان پدرام - 12 ساله - را هم گرفتم. سرانجام حدود سه ماه قبل طلاق گرفتیم. بعد از آن شوهرم به ترکیه رفت تا از آنجا با کمک قاچاقچی‌های انسان به یونان برود که دستگیر شد و چند هفته‌ای هم زندانی شد و سپس او را به ایران بازگرداندند.

در این میان من که فکر می‌کردم او برای همیشه از ایران رفته با پسرم زندگی آرامی را شروع کرده بودم که هفته گذشته وقتی همراه خواهرم در خانه بودیم در کمال ناباوری حسن را در حیاط خانه دیدم. در حالی که از تعجب خشکم زده بود پرسیدم چطور وارد خانه شدی که گفت: «پشت در خانه منتظر بودم و وقتی پدرام برای رفتن به مدرسه خارج شد کلید را گرفتم و وارد خانه شدم و بعد هم در زیرزمین خودم را مخفی کردم.» شوهر سابقم اصرار داشت با من صحبت کند، می‌گفت به هفت میلیون تومان پول نیاز دارد.
سرانجام آن روز پس از درگیری لفظی شدید حسن از خانه رفت. عصر آن روز پیغام دادم کلید خانه را پس بیاورد غافل از این که او کلید یدک ساخته بود.

شب حادثه - جمعه 10 دی - همراه خواهرم سودابه و دختر 22 ساله خواهر بزرگترم و پسرم پدرام از بیرون به خانه آمدیم. سودابه به طبقه بالا رفت و ما در طبقه پائین بودیم که ناگهان صدای فریاد خواهرم را شنیدم. وقتی با عجله بالا رفتم در کمال ناباوری شوهر سابقم - حسن - را قمه به دست دیدم که فریاد می‌زد «با من آشتی نمی‌کنی؟» بعد با قمه ضربه‌ای به بدنم زد. همان موقع خواهرم سودابه را دیدم که غرق خون روی زمین افتاده و فریاد می‌زد «حسن تو را به خدا نزن» اما حسن چند ضربه دیگر هم زد. من با التماس فریاد می‌زدم که حسن به طرفم برگشت و همانطور که در چشمانم خیره مانده بود یک ضربه هم به قلبم زد اما به خاطر اینکه لباس ضخیم به تن داشتم قمه به عمق بدنم اصابت نکرد. با این حال او با بی‌رحمی ضربه‌‌ای به پشت پایم زد و ضربه‌ای هم به پهلو و پشتم که ریه‌ام پاره شد. همان موقع پسر و خواهرم‌زاده‌ام وحشت‌زده به طرف پشت‌بام می‌دویدند تا همسایه‌ها را خبر کنند که حسن پا به فرار گذاشت. با این حال به سختی دنبالش دویدم که مقابل در خانه از هوش رفتم.

زن جوان که همزمان با یادآوری خاطرات تلخ شب حادثه و مرگ خواهر جوانش بشدت اشک می‌ریخت ادامه داد: من تمام دارایی و زندگی‌ام را به شوهر سابقم بخشیدم تا فقط بچه‌ام را به من بدهد و زندگی آرامی داشته باشم اما افسوس که او رهایم نکرد. ای کاش همان روزی که مخفیانه وارد خانه‌ام شد پلیس را خبر می‌کردم. ای کاش موقعی که تهدیدم می‌کرد شکایت می‌کردم شاید الان خواهر بی‌گناهم زنده بود و خودم نیز در چنین وضعی قرار نداشتم.

ثریا در ادامه گفت: خواهرم سودابه نیز چندی قبل از شوهرش جدا شده و فرزندی هم نداشت. ضمن این که برخلاف گفته‌های شوهر سابقم او هیچ دخالتی در زندگی ما نداشت. اگر هم یکی دوبار به حسن حرفی زده بود از سر دلسوزی خواهرانه بود و بس! او به راستی بی‌گناه قربانی این جنایت شد که عاملش باید تاوانش را پس بدهد.

ضمن این که پسرم نیز از آن روز بشدت دچار افسردگی و ناراحتی روحی شده و من نگران سرنوشتش هستم.
گفتنی است عامل جنایت، شامگاه جمعه با مراجعه به کلانتری 115 رازی ضمن معرفی خود راز جنایت هولناک را فاش کرد. وی در حال حاضر با دستور شهریاری - بازپرس شعبه هفتم دادسرای جنایی - بازداشت است و بازجویی از او ادامه دارد.