بزرگترین ضربه زندگی

بزرگترین ضربه ای که در زندگی خوردم:

یک بار یکی از آشنایان با رودربایستی یک کار بزرگی برای من کرد. کارش بزرگ بود ولی برای سرنوشت من حیاتی نبود. مدتها من شرمنده نیکی طرف بودم و مترصد فرصتی بودم که کارش را جبران کنم. چند سال بعد یک کار اقتصادی بسیار سودده برایم پیش آمد، برای طرف موضوع و سود پیش بینی شده اش را برایش توضیح و تفصیل دادم. اتفاقاً این کار در تخصص خودش بود. به همین خاطر موافقت کرد و با من شریک شد. از روی خجالت و رودربایستی دیگه با او قرارداد را مکتوب نکردم.به یک سال نکشید که وسط کار اعلام انصراف داد. از بخت بد من بازار هم آرام آرام به رکود کشیده شد. و من یکسال طول کشید تا بتوانم پولش را جور کنم. در این یکسال خیلی حرفها ازش شنیدم. تقریبا کل قرارداد را یا فراموش کرده بود یا سعی می کرد کتمان کند.سود هم از من می خواست در صورتی که کنار کشیدن او از پروژه نیمه کاره، به من ضرر زده بود. بالاخره با هزار بدبختی و فروش ماشین و زمین پولش را با دلخوری پس دادم. دائم خودم را لعن می کردم که چرا با او قرارداد رسمی ننوشتم که حالا زیر تمام شرایط اولیه نزند.

این واقعه ضربه بزرگی به زندگی من زد و بعد از 5-6 سال هنوز با عواقب آن درگیرم! رابطه ام هم با طرف خراب شد و دیگه تحمل یک سلام و علیک کردن هم باهاش ندارم!

اینه که اگر کسی به شما لطفی کرد سعی کنید لطفش را جبران کنید ولی با احتیاط چون این احساس مدیون بودن شما نقطه ضربه پذیر شما در برابر او خواهد بود. کلاً آدم از دشمن کمتر ضربه می خورد تا از دوست. چون در برابر دشمن موضع دفاعی به خود می گیریم و سعی می کنیم با بدگمانی نیت پلیدش را حدس بزنیم ولی در برابر دوست گارد ما باز است به او پشت می کنیم و اگر طرف احمق باشد یا ذات درستی نداشته باشد به راحتی به آدم ضربه می زند.