هدف در زندگی

ما ایرانیها همیشه عادت داریم غصه بخوریم. برای این کار نیز دلایل کافی داریم. همیشه از نداشته هایمان می نالیم . ما یاد نگرفته ایم که شاد و هدفمند زندگی کنیم.

وقتی مجردیم همش غصه این را میخوریم که: چرا من مجردم؟ چرا همسر رویاییم را نمی توانم پیدا کنم؟ نکند سنم بالا برود و دیگر هیچ کس با من ازدواج نکند؟ یا لااقل دیگر آدمی که سرش به تنش بیارزد حاضر نشود با من ازدواج کند؟ و ...     همه فکر و ذهن ما بر ازدواج کردن متمرکز است. روزها توی خیابان و توی چت رومها به دنبال همسر آینده مان می گردیم. انگار هیچ کار دیگری وجود ندارد.

و وقتی متاهل می شویم غصه میخوریم که: من در ازدواج اشتباه کردم! فرصتهای خیلی بهتری داشتم که با بی عقلی از دست دادم و با کسی ازدواج کردم که حالا می فهمم به درد من نمی خورد! کاش می توانستم گذشته را به عقب برگردانم! کاش می توانستم اسم این یارو را از توی شناسنامه ام محو کنم! کاش از دستش می توانستم خلاص شوم! کاش به جای ازدواج،  نشسته بودم برای ادامه تحصیل درس خوانده بودم! اگر الان ازدواج نکرده بودم می توانستم همسر به مراتب بهتری انتخاب کنم! ....   و بدین شکل الباقی زندگی را ما با این افکار به پایان می بریم!

داشتن هدف در زندگی بسیار مهم است. آرزوهای انسان می توانند هدفهای بزرگی را برای آدم به وجود آورند و ما را تا آخر عمر کوتاهمان، به دنبال خود بکشانند. وگرنه انسان به پوچی می رسد و عمر خود را در سردرگمی و مسایل نه چندان با اهمیت به پایان می رساند. در نوجوانی ممکن است از شنیدن صدای یک خواننده به وجد بیاییم و آرزو کنیم که: ای کاش من هم می توانستم مثل این خواننده، با صدای دلنوازم قلبهای مردم را تسخیر کنم.

این می تواند یک جرقه باشد. از آن به بعد زندگی ما هدفمند می شود. و برای اینکه یک خواننده خوش آواز و محبوب شویم، تلاشمان را شروع می کنیم به کلاس آواز و موسیقی می رویم. روزها و ماهها تلاش می کنیم. در کنکور رشته موسیقی را انتخاب می کنیم و ....

نتیجه کار به اندازه تلاش ما، اهمیت ندارد. اگر ما واقعاً علاقه خود را پیگیرانه دنبال کرده باشیم، بالاخره ممکن است دراین راه به موفقیتهای بسیار خوب یا موفقیتهایی نسبی برسیم. ولی به هر صورت عمرمان را در یک راه مشخص و برای برآوردن یک آرزوی معین، صرف نموده ایم. عموماً در چنین مواردی که ادم به صورت تخصصی یک رشته را دنبال می کند، این رشته، درآمدزا می شود و شغل آینده مان نیز در راستای علاقه مان تعریف میشود. و از بیکاری مجبور نیستم در طول عمرمان 100 نوع شغل عوض کنیم.

بعضاً آرزوهای محقق نشده ما در نسل بعدی ما که در محیط خاصی تربیت شده، محقق می شود. در مورد مثال بالا، وقتی شما به موسیقی علاقمند هستید، ممکن است همسرتان را نیز از بین هنرمندان انتخاب نمایید و فرزندانتان هم که در خانواده ای هنرمند بزرگ می شوند، طبیعتاً به موسیقی علاقمند شوند و با توجه به راهنماییهای شما، ممکن است به زودی از شما پیشی گیرند و دور نخواهد بود که آرزوهای برآورده نشده شما را محقق سازند.

ممکن است در نوجوانی شما از کار و شخصیت اجتماعی یک پزشک خوشتان بیاید و تلاش کنید که در رشته پزشکی پذیرفته شوید. و ....

یا از یک خلبان، مهندس ساختمان، مهندس الکترونیک، یا از کار پرستاری یا آرایشگری و ....

همه اینها می تواند مسیر آینده شما را تعریف کند و به زندگی شما جهت ببخشد.

به عنوان نمونه، از 1000 سال پیش تاکنون آدمهای زیادی در ایران به دنیا آمده اند ده ها سال زندگی کرده اند و سپس مرده اند ولی نام تعداد اندکی از آنها در تاریخ باقی مانده است. و آن کسانی هستند که به صورت هدفمند زندگی کرده اند. مانند فردوسی که می گوید:

بسی رنج بردم در این سال سی          عجم زنده کردم بدین پارسی

نمیرم از این پس که من زنده ام           که تخم سخن را پراکنده ام

نکته مهم این است که در کشورهای پیشرفته جهان، هم جامعه (فرهنگ جمعی مردم) هدفمند زندگی کردن را به آدم می آموزد و هم حکومتها سیستمها و مراکزی را برای استعدادیابی و پرورش نسل آینده در نظر می گیرند. به خاطر همین در کشورهای پیشرفته ، علم این چنین پیشرفت نموده است. هر انسانی در آنجا در زمینه مورد علاقه اش به صورت حرفه ای در حال کار و تحقیق و پیشرفت است. آنقدر که تشکیل خانواده، خرید خانه و ماشین و پولدارشدن برای بسیاری، مسایل درجه دوم محسوب می شود.

ولی کشور ما متاسفانه، یک کشور «استعدادسوز» است! هم جامعه هدفمند زندگی کردن را به آدم نمی آموزد و هم دولت برنامه ای برای استعدادیابی و پرورش استعدادها را ندارد.

فرهنگ رایج در میان دختران ایرانی این است که به دانشگاه می روند تا خواستگار بهتری سراغشان بیاید! یعنی رشته ای که 4-5 سال در دانشگاه برایش وقت تلف می کنند و کلی به مغز و چشمان خود فشار می آورند، هیچ ارزشی ندارد! و هدف ازدواج است! استعداد و علاقه و این چیزها نیز مهم نیستند.

فرهنگ رایج در بین پسران ایرانی این است که با درس خواندن و ادامه تحصیل، بتوانند به مال و منالی برسند. یعنی هدف فقط پول است و لاغیر. به خاطر همین در ایران کیفیت اجناس هیچ وقت بالا نمی رود!  چون وقتی که با تولید جنسی ما به پول می رسیم چه نیازی است که خود را به مشقت بیندازیم و در آن تغییراتی صورت دهیم؟

خلاصه می خواستم بگویم که در زندگی سعی کنید آرزوهای بزرگ داشته باشید و برای رسیدن به انها تلاش کنید. زندگی مشترک نمی تواند یک آرزو باشد، بلکه یک نیاز بشری است. ولی بعد از یک سال که ازدواج گذشت همه چیز تکراری می شود. ولی آرزوهای بزرگ به آسانی قابل دستیابی نیستند و لذت بدست اوردن آنها نیز بسیار پایدار است به طوری که شادی و نشاط آن، بصورت پایدار و همیشگی در روحیه انسان اثر می گذارد. و در پایان عمر، آدم احساس نمی کند که زندگیش هیچ ثمری نداشته است.