فداکاری یا زندگی

1- از وقتی یادم می آید مادرم توی خانه در حال کار بود. تصور کنید یک خانواده 6 نفره چقدر کار دارد. یا داشت لباس می شست، یا داشت سبزی پاک می کرد، یا داشت غذا درست می کرد، یا داشت ظرف می شست یا داشت بچه کوچک خانه را می برد دستشویی و ...

تفریحش وقتی بود که می رفت بیرون میوه و سبزی و دیگر مواد غذایی را بخرد!

و این چرخه بخر- بشور بپز بدون وقفه هر روز تکرار می شد.

حتی حالا هم که ما بزرگ شده ایم وقتی گه گاهی بر سرش منت می گذاریم و برای دیدنش به خانه پدری سر می زنیم؛ عموماً می رویم گوشه اتاق لم می دهیم و تلوزیون تماشا می کنیم و او در حالی که از دیدن ما ذوق کرده و احوال ما را می پرسد، در حال درست کردن چایی و آوردن میوه و پختن غذا برای ماست!

تا حالا فکر کرده اید چرا در غرب، رشد جمعیت روند منفی دارد و دولتها مجبورند برای تشویق مردم به بچه دار شدن، جایزه بگذارند؟

2- صنعتی شدن کشورهای غربی، ویژگیهای خاصی را به همراه داشت. دنیای صنعتی جوری برنامه ریزی شده، که انسانها مجبورند همیشه برای تأمین زندگیشان کار کنند! در کشورهای غربی، کار دلالی و واسطه گری و حتی کار تولیدی با وجود رقبای بزرگ، کار پرریسکی است. در این کشورها به علت ثبات سیاسی، اقتصادی، حقوقی و مدیریتی تورم بسیار پایین و در حد 2% است. (در کشور ما حتی آمارهای دولتی تورم بعضاً تا 50% را نشان می دهد.) قیمتها ثبات زیادی دارند. شما نمی توانید امسال خانه ای بخرید و سال دیگر به 3 برابر قیمت بفروشید. و تا چند سال از کار کردن بی نیاز باشید. حتی پدر خانواده به تنهایی نمی تواند مخارج زندگی را تأمین کند و ناچار زن خانه هم باید بیرون کار کند. بهره بانکی حداکثر 4% است. و شما نمی توانیدحتی با سرمایه گذاری در بانک، از کار بی نیاز شوید! با این بهره پایین حتی اگر پانصد هزار دلار (معادل پانصد میلیون تومان) هم در بانک سرمایه گذاری کنید، سالیانه 20.000 دلار و ماهیانه حدود 1500 دلار به شما سود پرداخت می نمایند در صورتی که یک کارمند شاغل با مدرک لیسانس بطور متوسط ماهیانه 4-5 هزار دلار حقوق دریافت می کند.

در حقیقت مردم با کار خود چرخ اقتصاد مولد و پرقدرت این کشورها را می چرخانند.

خوب این نوع زندگی، فرصت زیادی را برای آدمها باقی نمی گذارد. مردم دوست دارند در باقیمانده وقتشان به خودشان برسند. به تفریح و گردش و لذت بردن از زندگی.

غربیها که همیشه عقلگراتر از ما بوده اند، سالیان زیادی است که در آنها روحیه فردگرایی رشد کرده. آنها فکر می کنند که یک بار شانس زندگی در این دنیا را دارند، پس چه بهتر که از این فرصت حداکثر استفاده را ببرند و تا می توانند خوش بگذرانند!

بچه دار شدن، 9 ماه بارداری، چند سال یک کودک بی زبان را تر و خشک کردن، و گرفتاریهای پس از آن، یک جورایی حوصله و فداکاری لازم دارد. نتیجه این که در غرب مردم کمتر مایلند بچه دار بشوند.

ایران ما همچنان در دوران گذار از جامعه سنتی به مدرن قرار دارد. مردم نسبت به گذشته تا حدی فردگرا شده اند ولی به بچه هم علاقمندند. تا حدی کم حوصله اند، ولی طبق رسم و رسوم اگر بچه دار نشوند، پشت سرشان مردم پچ پچ می کنند که بیچاره ها اجاقشون کوره!

خلاصه برای بچه دار شدن، خانواده ها باید بیشتر فکر کنند و آمادگی خود را بسنجند.

توصیه های ایمنی در پرواز

پس از وقوع سوانح هوایی اخیر، آژانس‌های هواپیمایی که با رکود مواجه شده‌اند در اعلام مدل هواپیما به مشتریان خود صادق نیستند تا این ضرر را تا حدودی جبران کنند. با توجه به این موضوع، به نکات زیر توجه داشته باشید: 1) تا جایی که می‌توانید، سوار هواپیما نشوید. 2) به اپراتور فروش بلیت بگویید که نام مدل واقعی هواپیما را بگوید و تأکید کنید که آن را در بلیت قید کند، در غیر این صورت به آژانس مراجعه کنید. 3) اگر اپراتور گفت که مدل هواپیما «.T.U» است، تصور نکنید که خطر رفع شده؛ زیرا او در حقیقت نام دیگر «توپولوف» را به شما گفته و می‌خواهد گول‌تان بزند. 4) مدل هواپیما خیلی ربطی به سقوط ندارد. اگر سوار هواپیما شدید، سعی کنید نخوابید. چون ممکن است چشم‌تان را باز کنید و ببینید که مرده‌اید. بهتر است در لحظه جدا شدن روح از بدن‌تان هوشیار باشید. در هر حال این لحظه فقط یک‌بار در زندگی‌تان رخ می‌دهد و حیف است که آن را از دست بدهید. 5) از آنجا که در ایران معمولا کسی پاسخگوی مردم نیست و اطلاع‌رسانی‌ها همیشه با تأخیر صورت می‌گیرد، مطمئن نباشید که حتما مانند فیلم‌های خارجی خلبان اعلام می‌کند که در حال سقوط هستید و فرصت می‌دهد تا جیغ و هوار کنید. ممکن است یهو از پنجره ببینید که چند ثانیه دیگر با زمین برخورد می‌کنید. 6) اگر سالم از هواپیما خارج شدید و قدم روی زمین گذاشتید، خیلی هم خوشحال نباشید. چون ممکن است نیم ساعت بعد با یک موتورسوار تصادف کنید و شما را به آن دنیا بفرستد.

روابط اجتماعی

چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید باید بگویم که مردم ما نسبت به مردم در کشورهای غربی در رفتار اجتماعیشان به موضوعات زیر کمتر توجه می کنند: منطق، احترام به حقوق دیگران، همکاری در کارهای گروهی، مشورت، تحمل عقیده و سلیقه دیگران، معامله و تفاهم و ...

اینها در عین این که مبانی رفتار اجتماعی هستند، مبنای دموکراسی و مناسبات سیاسی کشور نیز هست.

من اکثر این نکات را در خوابگاههای دانشجویی مورد توجه قرار داده ام. از هر 5-6 نفر 1 نفر این مسایل را رعایت می کرد. یادم میاد امتحان کوانتوم داشتم. درسی بسیار سخت در رشته فیزیک. هم اتاقیم تلوزیون داشت. همون شب عده ای از دوستانش را دعوت کرده بود و تا صبح نشستند با هم ورق بازی کردند و گل گفتند و گل شنفتند! من نه تنها نتونستم درس بخونم بلکه حتی نتونستم بخوابم.

در بعضی اتاقهایی که بودم طرف دوست داشت توی اتاق سیگار بکشه! در اتاق دیگر همیشه سر شستن ظرف و کاسه بحث بود. البته من بعد از مدتی کلا سفره خودم را از بقیه جدا کردم و ذهنم را از این مشغله بی مورد و مسخره خلاص کردم. هر چند بعضاً فکر می کردند من آدم منزوی و غیر اجتماعی ای هستم! در اتاق دانشجویی که 4-5 نفر با هم زندگی می کنند، معمولا تا دیر وقت همه بیدارند. اگر یکی بخواهد ساعت 10 بخوابد اگر هم اتاقیهای خوبی داشته باشد، چراغها را برایش خاموش می کنند و از چراغ مطالعه استفاده می کنند. و موقع حرف زدن ارام صحبت می کنند. یا اگر کسی می خواهد درس بخواند همینطور. ولی متاسفانه من اتاقهای زیادی را که تجربه کردم، کمتر این موضوع در آنها رعایت میشد.

تازه این قشر تحصیل کرده ما هستند! و نمونه ای از طبقه با سواد جامعه.

ما ایرانیها با همین خصوصیات اخلاقی – اجتماعی وارد زندگی مشترک می شویم. و ناچار با بحرانهای زیادی در زندگی مواجه می شویم.

برای توضیح بیشتر مثال می زنم:

احترام به حقوق دیگران: مرد دوست دارد با پدرش شرکتی مشترک تاسیس کنند و در زمینه خاصی سرمایه گذاری کنند. زن از اینکه شوهرش می خواهد با خانواده خودش مراوده مالی داشته باشد، خوشش نمیاید بنابر این بنای مخالفت کلامی و عملی می گذارد.

تحمل سلیقه: زن رنگ خاصی را دوست دارد. مرد خوشش نمیاید. مرد دوست دارد زنش همان رنگی را بپوشد که او می خواهد.

تحمل عقیده: زن معتقد است که خوردن چایی بعد از غذا آهن را دفع می کند. بنابر این بعد از غذا چایی درست نمی کند تا نه به خودش ضرر برساند و نه به شوهرش! مرد معتقد است بعد از غذا خوردن چایی به هضم غذا کمک می کند! و می گوید اگر تو نمی خواهی بخوری نخور ولی برای من چایی درست کن!

مشورت: زن در هنگام خرید از مرد می خواهد در انتخاب لباس به او کمک کند. ولی مرد بعد از دیدن چند تا مغازه فراموش می کند که او صرفاً باید مشورت بدهد نه دستور! و تصمیم گیرنده نهایی خود زن است! نهایتاً مرد و زن با دلخوری به خانه بر می گردند!

معامله: مرد به زن می گوید اگر 3 ماه قبض تلفنت کمتر از 100000 تومان اومد من برات یه گوشی جدید می خرم. زن می گوید: این تقاضای شما غیر منطقیه! یعنی می گی من حق ندارم با مادر و خواهرم هم صحبت کنم؟؟؟ پس بفرما عصر حجره!! در ضمن من چیم کمتر از خواهرته که شوهرش براش گوشی جدید خریده؟ غیر از اینکه شوهرم بی عرضه تره؟؟

..... خلاصه ما در منطق از کشورهای غربی  سه هیچ عقبیم. امیدوارم خودتان در زندگی منطق داشته باشید و همسر منطقی ای هم نسیبتان شود!

شهرنشینی و مشکلات ناشی از آن

1- این روزها با شهری و ماشینی شدن زندگی، عمر مفید آدم در محل کار می گذرد و مدت زمانی که در خانه هستیم (به غیر از زمان خواب) به مراتب کمتر از زمانی است که در  محل کار می گذرانیم. به ویژه در کشور ما که یک شغل هم برای گذراندن زندگی کافی نیست و آدم یا باید تا دیر وقت اضافه کاری کند یا به شغل دوم و سوم بپردازد.

مثلا در شهری مانند تهران برای اینکه ساعت 8 صبح به محل کار برسید در بهترین حالت باید یک ساعت زودتر راه بیفتید. یعنی از ساعت 7 از خانه خارج بشوید. اگر کار شما 8 ساعت و اضافه کاری شما حداقل روزی 2 ساعت باشد، ساعت 6 بعد ازظهر کار شما تمام می شود و ساعت 7 بعد از ظهر به خانه می رسید! یک ساعت استراحت، می شود ساعت 8 تا نیمه شب 4 ساعت می ماند. در این 4 ساعت می توانید برای خرید منزل بیرون بروید، بچه تان را آموزش و پرورش دهید، با همسرتان گپ بزنید، شام بخورید، کتاب بخوانید، فیلم ببینید و ....

خلاصه وقت چندانی ندارید. عموماً در چنین شرایطی خانمها ابراز نارضایتی می کنند و احساس می کنند که شوهرشان به آنها توجهی ندارد!

2- تا جالا دقت کرده اید که شما با هم صنفیهای خود که برخورد می کنید خیلی بیشتر حرف برای گفتن دارید تا با افرادی که با آنها هیچ وجه مشترک کاری ندارید؟!

یکی از مشکلاتی که در برخی از زندگیها وجود دارد این است که زن و شوهر با هم حرفی برای گفتن ندارند! چراکه وجه مشترک چندانی با هم ندارند. مثلاً اگر مرد لیسانس ریاضی باشد و زن لیسانس حقوق و هیچ کدام به رشته دیگری علاقه ای نداشته باشند، وقتی کنار هم قرار می گیرند واقعا نمی دانند با هم در مورد چه چیزی صحبت کنند.

به دلایل برشمرده در بالا و دلایلی از این قبیل توصیه می کنم تا جای امکان همسر خودتان را در محل کار یا تحصیلتان انتخاب کنید! این موضوع محاسن زیادی دارد. به غیر از دلایل بالا، شما این شانس را دارید که رفتار بیرونی و نحوه معاشرت اجتماعی همسر خود را پیش از ازدواج ببینید.

همچنین، اگر همسرتان با شما هم رشته باشد، امکان رشد در آن رشته برای شما بیشتر است.

اگر همسرتان با شما همکار باشد، شما ممکن است در طول روز کاری بتوانید در کنار همسرتان باشید. به علاوه شما از مشکلات کاری همسر خود بیشتر آگاه خواهید بود.

بهداشت یا وسواس

با عرض شرمندگی از دوستان که مدتی نتونستم وبلاگم را به روز کنم و با سپاس از دوستانی که در این مدت به وبلاگ سر زدند.

200 سال پیش اگر شما تشنه و گرسنه وارد آبادی ای میشدید وچشمه  آبی به شما نشان می دادند که آب از آن بنوشید و تشنگیتان را رفع کنید و شما می گفتید: این آب کلرزنی نشده و قابل شرب نیست! حکماً کل جماعت اطراف شما شکمشان را می گرفتند و از خنده روده بر می شدند!

15 سال پیش وقتی من توی خوابگاه دانشجویی سبزی را با مایع ظرفشویی ضدعفونی می کردم، بعضی ها به من پوزخند می زدند و می گفتند: بابا تو دیگه چقدر وسواس داری! سبزی را هم با مایع ظرفشویی می شوری؟! [می شویی!]

ولی روز به روز سطح بهداشت ما بالاتر می رود. حالا از بس توی رسانه ها گفته اند؛ دیگه شستن یا ضدعفونی کردن سبزی با مایع ظرفشویی یا مواد دیگر عادی شده و از وسواس درآمده.

به نظر من سطح رعایت بهداشت (و در حد افراطی آن « وسواس») در هر خانواده ای و برای هر فردی فرق می کند. بعضیها برایشان مهم نیست که با پای برهنه بروند تا وسط کوچه و برگردند توی خانه ولی بعضی دیگر نسبت به این چیزها حساسند.

بعضیها از ساندویچ فروشی که بدون دستکش یک بار مصرف ساندویچ درست می کند، چیزی نمی خرند، ولی برای دیگران این موضوع اهمیتی ندارد.

خلاصه موارد بهداشتی زیادی وجود دارد که از نظر عده ای بهداشت محسوب می شود و برای عده ای دیگر وسواس. اگر زن و مردی که می خواهند با هم ازدواج کنند سطح رعایت بهداشتشان نزدیک هم باشد مجبور نیستند یک عمر از دست شریک زندگیشان عذاب بکشند! این به اون بگه چرا بهداشت را رعایت نمی کنی و اون به این بگه تو وسواس داری! 

در  ضمن انتخاب افشین قطبی به سرمربی گری تیم ملی را تبریک می گویم!

کلمه اسطوره را لوث نکنید!

این پست را به موضوع خارج از بحث خودمان  اختصاص داده ام.
چهارشنبه شب  ۱۲/۱/۸۸ برنامه نود با اجرای عادل فردوسی پور پخش شد. این برنامه در مورد شکست تیم ملی از عربستان و برکناری علی دایی بود.

ادامه مطلب ...

منطق و احساس

احساسات ویژگی بارز زنانه است و منطق ویژگی بارز مردانه است. بگذریم که در کشور توسعه نیافته ما این ویژگی مردانه، دچار توسعه نیافتگی است! اگر این دو ویژگی را دو سر یک طیف پیوسته در نظر بگیریم، هرانسانی چه مرد و چه زن نقطه منحصر به فردی را در این طیف به خود اختصاص داده است.(برای تجسم بهتر می توانید طیفی را که برای اندازه گیری PH یعنی شدت اسیدی یا بازی بودن مواد به کار می رود، در نظر بگیرید) بعضی از زنها احساسات بسیار قوی ای دارند به حدی که در تصمیمات خود منطق شدیدا تحت تأثیر احساسات قرار می گیرد. و بعضی از مردها آنقدر منطقی هستند که با یک روبوت تفاوتی نمی کنند! برای تشکیل یک زندگی مشترک اگر زن احساسات شدیدی دارد، نمی تواند با یک مرد با غلظت اسیدی زیاد (خیلی منطقی) ازدواج کند. چون زن رفتارش بر اساس منطق نیست و مرد ربوتیک ما، در هنگام روبرو شدن با یک سیستم غیر منطقی، پردازشگرش هنگ می کنه! و از درک سیستم مقابل عاجز می مونه. این موضوع خیلی زود زندگی را به بن بست می رسونه. البته برای درک رفتار یک زن شدیدا احساسی، به یک نرم افزار ویژه نیاز است. اگر مرد منطقی میتواند این نرم افزار را بر روی سیستم فکری خود نصب کند، شاید بتواند رفتار زن احساسی را آنالیز و درک کند ولی در طولانی مدت این کار بسیار خسته کننده خواهد بود.به نظر من مردهایی می توانند با زنهای شدیدا احساسی زندگی کنند که PH  آنها خیلی به محدوده بازی نزدیک باشد.
ویژگی زنهای خیلی احساسی:  

- روحیه بسیار وابسته ای دارند. وقتی که به کسی دل می بندند در مقابل جفای او نیز بسیار گذشت دارند. به حدی که  آدم ستم پذیری به نظر می رسند.
- عموماً از نظر مالی استقلالی ندارند و این موضوع وابستگیشان را به شوهر بیشتر می کند. به خاطر بیش از حد احساسی بودن، عموماً به اضطراب و افسردگی  دچار می شوند. و این بیماریها اینگونه زنها را از موفقیت در تحصیل و کار باز می دارد که نهایتا به وابستگی مالی می انجامد.
- زن خانه دار هستند.  اگر همسر خوبی داشته باشند حاضرند تا اخر عمر خانه دار بمانند. و دنبال موقعیت اجتماعی نمی گردند.
- دنیای آنها دریای عشق شوهرشان است. اگر این دریا خشک نباشد، آرزوی بزرگ دیگری ندارند.
مردهای منطقی عموماً دنبال دستاوردهای بزرگ در زندگی می گردند و حاضرند حال خود را فدای آینده کنند. به فکر کردن علاقمندند. از اینکه یکی دائم به آنها بچسبد، احساس خفگی می کنند. تنهایی را دوست دارند. و این خصوصیت درست برخلاف نیازهای یک زن احساسی است که دوست دارد همیشه تکیه گاهش او را همراهی کند.
زنهایی هم هستند که در مقابل زنهای احساسی قرار دارند. این زنهای منطقی، ویژگیهای مردانه ای از خود نشان می دهند. به استقلال مالی بسیار اهمیت می دهند. به همین دلیل به دنبال یافتن کاری خارج از خانه می گردند. حوصله بچه دار شدن و بچه بزرگ کردن را ندارند. حوصله ظرف شستن و خانه تمیز کردن را ندارند. این زنها در تحصیل و کار موفقند. ولی اگر با مردان احساسی ازدواج کنند، زندگی خوبی نخواهند داشت. مرد احساسی به دنبال زن می گردد و نه مرد! او توقع دارد که همسرش ویژگیهای زنانه داشته باشد و نه مردانه. احتمالا دوست دارد که بچه داشته باشد و هر روز، دست پخت همسرش را بخورد نه پیتزا و کباب رستوران!
خلاصه در موقع خواستگاری سعی کنید شدت منطق و احساس را در همسر خود شناسایی کنید و بعد با خود مقایسه کنید. آیا PH   همسرتان با PH   خودتان هماهنگی دارد؟ یا در دو قطب کاملا مخالف هستید؟

عوضش می کنم!

خیلی از جوانها موقع ازدواج، شیفته برخی از ویژگیهای نامزدشون می شوند و حتی بعضی از اختلافات یا ایرادات اساسی که بینشان وجود داره را با این فکر که بعد از ازدواج می توانند در طرف مقابلشان تغییر بوجود آورند، از این اختلافات چشم پوشی می کنند . بیچاره ها بعد از ازدواج تازه متوجه می شوند که طرف مقابلشان هم آدم بالغیست! بچه نیست که بشه تغییرش داد!  او هم برای رفتار خودش توجیهاتی داره. یا شاید حتی سلیقه اون اینه که اینجوری زندگی کنه. اونوقته که آدم از جایی که بیخود به خودش امیدواری داده بوده ضربه می خوره!
مثلا ممکنه پسری عاشق چهره دختری بشه. ولی دختر ، از نوع دخترانی باشه که آزاد تربیت شده. در رفت و آمد، در معاشرت با مردان دیگر، در نوع لباس پوشیدن، آزاد تربیت شده (مدرن) پسر اما روحیات سنتی داره. دوست نداره همسرش با مردان دیگه به راحتی بگو بخند کنه! پسر خیلی به نفوذ کلام خودش مطمئنه! و فکر می کنه که می تونه همسرش را بعد از ازدواج عوض کنه. ولی بعد از ازدواج تازه متوجه میشه که یه پرنده وحشی را نمیشه توی قفس کرد و توقع داشت که برات چه چه بزنه!
ولی اونوقت دیگه دیر شده یک زندگی دچار جنگ فرسایشی با پایانی نامعلوم میشه!
پس این دندان امید را از ریشه بکنید که می تونید طرف را عوض کنید. اگه شما را عوض نکنه خیلی هنر کرده اید!
به قول بیهقی: لاتبدیل لخلق الله!
البته اینها که گفتم مربوط به جهان سوم و کشور کمی مدرن-خیلی سنتی ایرانه. در دنیای مدرن، مردمی که دموکراسی در زندگیشان کاملا نهادینه شده خیلی راحت می تونن با منطق و اصول دموکراسی در کنار هم زندگی کنند و با هم کنار بیان. در غرب اگه زنی بخواد بره  گردش، شوهرش را مجبور نمی کنه که تو باید حتما همراه من بیایی وگرنه تو ادم بدرد بخوری نیستی! مرد هم از اینکه زنش با دوستانش بره گردش رگ غیرتش متورم نمیشه. کلا در غرب مردم یاد گرفته اند که نباید چیزی را به کسی تحمیل کرد و متقابلا دوست ندارن چیزی بهشون تحمیل بشه. و نکته دیگه اینکه درغرب همه چیز largeتر از ایرانه. مردها نسبت به زنهاشون در تعصب ورزیدن largeترند. زنها هم نسبت به مردهاشون همینطور. تحمل عقیده دیگران،  احترام به حریم خصوصی دیگران، و احترام به سلیقه دیگران در زندگی اصول مهمی است که در آنجا بین مردم نهادینه شده. (و همچنین در رابطه بین حکومت با مردم).  

ولی در ایران زن و شوهر حتی دوست دارند لباس پوشیدن همسرشان هم طبق سلیقه آنها صورت گیرد!یعنی هیچ حریمی برای هم تعریف نمی کنند! در تفکر غربی عوض کردن دیگران معنی ندارد. 

ولی به هرصورت در آنجا نیز دو نفر که از نظر افکار و عقاید شبیه به هم باشند با هم خوش تر خواهند بود تا دونفر که هیچ وجه مشترکی ندارند!

سرنوشت نوبل انیشتن

1- تا حالا به این توجه کرده این که در حیوانات مختلف ریتم زندگی فرق می کند؟ مثلا یک زنبور عسل که در هرثانیه چندین بار بال می زنه، ریتم زندگی تندی داره. ولی برای یک لاک پشت یا پروانه یا کرمی که از آن پروانه تولید میشه ریتم زندگی فرق می کنه. آدمها هم همینطورن. بعضی  ها کند کار می کنند، با حوصله و تامل زیاد،این افراد معمولا وقت کم میارن؛ برخی برعکس خیلی فرز هستند. عموما این افراد وقت زیاد میارن و نمیدونن چه جوری وقتشون را تلف کنند! 

اگه زن و شوهر از نظر ریتم زندگی هم به هم بخورن خیلی بهتره. بعضی وقتها برای یک آدم فرز صبر کردن پای یک آدم کند غیر قابل تحمله!
2- استاد فیزیک ما توی دانشگاه می گفت: می دونید انیشتن بعد از گرفتن جایزه نوبل با جایزه ش چکار کرد؟ انیشتن جایزه ش را فروخت تا مهریه خانمش را بپردازه و از دستش خلاص بشه!!
البته این را من نگفتم استاد ما می گفت!  ولی اگه بخواهیم موضوع را آنالیز کنیم علت این کار انیشتن  احتمالا به خاطر این بوده که از نظر سطح هوشی و نیز از نظر نوع علاقمندیهای فکری، بین انیشتن و زنش سازگاری خوبی وجود نداشته. نمی گویم انطباق چون هیچ دو نفری علاقمندیهایشان با هم انطباق نداره ولی دست کم می تونه نزدیک باشه. مثلا اگه مرد به علم علاقه داشته باشه و زن به موسیقی این دو تا آدم توی یک خونه نمی تونن زندگی کنند.چون برای ادمی که به علم علاقه داره سکوت نیازه و برای آدم علاقمند به موسیقی، یک خونه با دیوارهای اکوستیکی!
موضوع تفاوت در سطح هوشی هم مهمه.وقتی مردی احساس کنه که زنش خیلی خنگه (و یا برعکس) اونوقت مرد در ایجاد رابطه با زنش دچار مشکل می شه. هر وقت میخواد در مورد موضوعی با همسرش مشورت کنه بی درنگ تو ذهنش با خودش می گه: این که هیچی حالیش نیست! این نوع فکر کردن درمورد شریک زندگی حس خیلی بدی ایجاد می کنه. و رابطه انسانی بین زن و شوهر را به یک رابطه برده وار تبدیل می کنه. اینه که در موقع خواستگاری بد نیست که افراد به این موضوع ها هم توجه داشته باشند.

دوری

یکی از نکاتی که باید در ازدواج به آن توجه شود این است که آیا خانواده و فامیل همسر شما در شهر شما زندگی می کنند یا در شهری دور هستند؟ این موضوع به ویژه در مورد زنها بیشتر اهمیت دارد. در ایران به چند علت ارتباطات خانوادگی بسیار قوی و خارج از منطق یک زندگی شهرنشینی است. اگر خانواده زن در یک شهر دیگر باشند، همیشه زن به علت دوری از خانواده، افسرده است.این افسردگی در روابط خانوادگی تأثیر می گذارد.رفت وآمد به این شهر و آن شهر همچنین هر سال هزینه و وقت زیادی را می گیرد.

واما علل اینکه ما در ایران اینقدر رفت و آمد خانوادگی داریم. یکی این که در ایران از کودکی مادر و پدر بچه را وابسته به خود بار می آورند. بچه اکثراً در آغوش مادر است در حالیکه در غرب بچه یا در گهواره است یا در کالسکه، تماس بدنی بیش از حد مادر با بچه، کودک را بسیار به مادر وابسته می کند. ضمن اینکه، کودکانی را می بینیم که تا 4-5 سالگی در حالیکه مادر دیگر قادر به تحمل وزن کودک نیست، ولی ناچار مادر کودک را در آغوش در خیابان حمل می کند.این  کودک در بزرگسالی هم به خانواده وابسته است. درصورتیکه دیگر بزرگ شده وباید خانواده ای مستقل تشکیل دهد.دیگر اینکه،کلاً ایرانیها پر حرفند و برای این مجبورند دائم با فامیل مجلس بگیرند و چانه ای از عزا درآورند. بعد از مدتی این حرف زدن با افراد نزدیک،اعتیاد می آورد. یکی دیگر  اینکه واقعا این یک سنت ایرانی است. بعضی قسمتهای آن هم حتی خوب است. مثلا اگر خانواده بتوانند پدر و مادر بزرگها را تحمل کنند، این افراد می توانند در نگهداری بچه ها برای زن و شوهرهای شاغل کمک خیلی خوبی باشند. چه کسی مهربانتر از مادر و پدربزرگ نسبت به نوه هایش؟ از طرف دیگر افراد سالخورده که مراقبت عاطفی بیشتری نیاز دارند با این کار، احساس هویت بیشتری می کنند و با روحیه بهتری زندگی می کنند.ولی متاسفانه این معدود حسن روابط زیاد خانوادگی، هم اکنون دیگر از بین رفته و کمتر خانواده ای وجود دارد که افراد سالخورده را قبول کند. خوب در غرب که سالخوردگان را تحویل خانه سالمندان می دهند هر هفته 4 بار به خانواده مادر پدرشان سر نمی زنند و بقیه آن را هم تلفنی ساعتها درد دل کنند. ولی متاسفانه در ایران همه بدیهای سنت و همه بدیهای مدرنیسم را گرفته ایم و خوبیهایش را دور ریخته ایم.

خلاصه اینکه تلاش کنید اگر می خواهید همسری برگزینید همشهریخودتان باشد. فرهنگ و زبانتان هم بیشتر به هم می خورد.

نوروز

سال نو بر شما خجسته باد!
امیدوارم سال نو برای شما سرشار از شادی و کامیابی باشد.
و اگر رفتید خواستگاری، یا آمدند به خواستگاری شما، خواستگاری موفقی داشته باشید!

درونگرایی

یکی از نکاتی که ممکن است در زندگی زناشویی باعث بروز اختلاف  شود،درونگرا و برونگرا بودن افراد است. یکی از خصوصیات آدمهای درونگرا، بی علاقگی به جمع است. البته این موضوع بسته به هر فرد شدت و ضعف دارد. فرض کنید مرد آدم درونگرایی است. بیشتر به اینترنت، کتاب، دفتر خاطرات و رویاپردازی علاقه دارد. به سکوت علاقه دارد. به آهنگهای ملایم علاقمند است. اگر قرار است به سفری برود، دوست دارد زمانی به سفر برود که کمتر شلوغ باشد، و جایی برود که دنج تر و خلوت تر باشد. زن اما ممکن است برعکس باشد. از شلوغی و جمع خوشش بیاید و سکوت و تنهایی و جاهای دنج او را افسرده کند. زن دائم دوست دارد مهمانی خانوادگی بره و بیاد ولی مرد زیاد علاقه ای به رفت و آمد خانوادگی ندارد.
حالا تصور کنید که یک عمر یک زوج بخواهند با این تضادها زندگی کنند! اگر هر دو آدمهای منطقی و به قول خودم دموکراتی باشند، و بتوانند به خود بقبولانند که نباید همسر خود را در چیزی که علاقه ندارد، به اجبار شرکت دهند،در آنصورت زن و مرد هر یک موقع تفریح باید تنها باشند ولی اگر مرد تعصبش اجازه ندهد که زنش تنها به تفریح و مهمانی برود یا زن دوست داشته باشد همدمش در موقع تفریحش کنارش باشد، در آنصورت کم حوصلگیها و کارهای تحمیلی کم کم زندگی را تحت تأثیر خود قرار  می دهد.

زندگی فرسایشی

یکی از عوامل اصلی اختلافات خانوادگی به این مربوط می شود که زن و مرد در زمان خواستگاری در مورد اعتقادات مذهبی و شدت رعایت آن از یکدیگر سوال نمی کنند.
عامل دیگر میزان ولخرجی فرد است که موقع خواستگاری فهمیدن ان بسیار سخت است.
و موضوع دیگر میزان توجه به ظاهر است.
شما می توانید همسر خود را از طبقه مرفه تر یا پایین تر از خود از نظر مالی انتخاب کنید ولی مهم این است که در این موضوعات با هم هماهنگ باشید.اینطور نیست که آدمهای پولدار همه اهل بریز و بپاش باشند. بعضاً خسیسهایی توشون پیدا میشه که آدمهای کم پول انگشت به دهن می مونند!
فرض کنید که مرد مذهبی و تعصبیه ولی زن در یک خانواده آزاد بزرگ شده و خیلی به حجاب مقید نیست. آخ که اینجور زندگیها چقدر فرسایشی و خسته کننده است. مرد کل زندگی باید مواظب زنش باشد تا حجابش را حفظ کند. پرده خونه را تاریک کند. لباسهای زیر خانمش را از دید دیگران دور کند و ... و هر بار که مرد رفتار زنش را اصلاح می کند به زمین و زمان ناسزا می گوید که چرا چنین زنی گیرش آمده است. اگر هم مرد قلدر و بزن بهادر باشد که زن را به زور مجبور به حفظ حجاب می کند و این موضوع عقده ای میشه توی دل زن و همیشه دنبال راهی برای آزاد شدن می گردد! ولی اگر هر دو هماهنگ باشند خیال طرف مقابل راحت است و هیچ دغدغه فکری از این لحاظ نخواهد داشت.
یا زنی که در زمینه خرج پول با شوهرش هماهنگ نیست. مثلاً زن دوست دارد مثل بقیه زنها لباسهای مد بپوشد و برای هر مراسمی یک لباس جدید بپوشد ولی مرد اینکار را ااسراف و غیر ضروری می داند. این موضوع هم می تواند باعث درگیریهای خانوادگی شود.
اصولاً مرد و زن باید در شدت توجه به ظاهر با هم هماهنگ باشند. شما چند درصد از حقوق ماهیانه تان را حاضرید برای روز مبادا ذخیره کنید؟ چند درصد را برای ظاهر خود، ظاهر خانه و ماشینتان حاضرید هزینه کنید؟ اگر شما به غیر از هزینه های زندگی، پول اندکی برایتان باقی بماند ترجیح می دهید با آن چکار کنید؟ لباس بخرید و لااقل شیک بپوشید؟ پیتزا بخورید؟ یا آن را ذخیره کنید؟چه ماشینی فکر می کنید برای شروع زندگی خوب باشد؟ اگر 50 میلیون تومان داشته باشید آنرا چگونه هزینه می کنید؟ پاسخ به این سوال می تواند شدت ولخرجی و عاقبت اندیشی فرد را به شما نشان دهد.

اوووووووووف!

 امروز داشتم برای خودم خیاطی می کردم، داشتم دور یه روکش را لب دوزی می کردم که یهو غافل شدم انگشت اشاره چپم رفت زیر سوزن چرح!
بااجازه تون فریادی زدم و هاج و واج به انگشتم نگاه کردم ببینم چی شده. مشخص نبود. کمی درد می کرد و چند قطره خون ازش بیرون زده بود.گفتم شاید ضربه پایه سوزن چرخ باعث این شده. به سوزن چرخ نگاه کردم دیدم شکسته اینور و اونورو نگاه کردم دیدم سر سوزن پیدا نیست. گفتم حتماً توی انگشتم باشه. خوب که نگاه کردم ته شکسته سوزن را روی ناخنم دیدم.  خانمم سراسیمه پرسید اورژانس بگیرم؟ گفتم نه دنبال یه دم باریک توی جعبه ابزار گشتم. خوشبختانه ابزارم کامله انواع و اقسام دم باریک را قبلاً خریده بودم. یه دم باریک که برای کارهای ظریف  بود را برداشتم. به خانمم گفتم بیا کمک کن بکشمش بیرون. ولی خانممم جرات نمی کرد به انگشتم نگاه کنه چه برسه که بخواد کمک کنه!
بنابر این خودم به تکاپو افتادم. ته قطعه سوزن شکسته از روی سطح ناخنم مشخص بود و سیاهی سر اون از آنطرف انگشت از زیر پوست پیدا بود. تلاش من برای گرفتن ته سوزن ناکام ماند بنابر این با فشار سر سوزن را از دل انگشتم بیرون اوردم و سوزن را از آنطرف انگشتم کشیدم بیرون!حدود نیم سانتیمتر سر سوزن توی انگشتم رفته بود. عموماً اینجور مواقع فشارم می افته. خوابیدم. خانمم مطابق معمول شروع کرد به موعظه! حالا مگه چند می گیرن یه لبه پارچه را تو بزنن، اصلاً ارزش داره؟ با التماس ازش خواهش کردم تو این وضعیت من را موعظه نکنه.
حدود 3-4 سالی هست که چرخ خیاطی داریم. قبل از اون هم با چرخ کارهای جزیی می کردم این اولین بار در عمرم بود که چنین اتفاقی می افتاد. من عموماً دوست دارم کارهای خانه را خودم انجام دهم. مگر اینکه خیلی تخصصی باشه. برای من و اکثر مردها این کارها هیجان انگیزه. مثلاً وقتی چرخ گوشت خراب می شه به جای اینکه کل چرخ گوشت را ببرم تعمیر لوازم خانگی، دوست دارم چرخ گوشت را باز کنم و بفهمم کدوم قطعه خراب شده، و اون قطعه را از مغازه تهیه کنم و خودم انرا دوباره راه بیندازم. مردها دوست دارند مستقل باشند برعکس زنها که عموماً دوست دارند از دیگران کمک بگیرند.
متاسفانه بعضی از خانمها بدون شناخت این موضوع سعی می کنند همسر خود را به راه راست هدایت کنند و به او بقبولانند که باید برای حل هر مشکلی
 از دیگران کمک خواست. خوبی این موضوع اینه که دیگر سوزن در انگشت آدم نمی شکند، و اگر قرار باشد سوزنی شکسته شود در انگشت آن خیاط بدبخت می شکند! ولی بدی کار این است که اینگونه وابسته بودن علاوه بر هزینه های زیادی که به خانواده تحمیل می کند، در جاهایی که کمکی را نمی توان پیدا کرد، آدم هیچ مهارت یا  خلاقیتی ندارد. 

مثلاً وقتی خانمی ماشینش روز جمعه توی خیابون خراب میشه، واقعاً درمانده و مستأصل میشه. ولی مردها ممکنه با ور رفتن با اون درستش کنند.
خلاصه قبل و بعد از خواستگاری نکات ایمنی را رعایت کنید!

آرزوهای بر باد رفته

هر انسانی برای خودش آرزوهایی دارد.  آدم از دوران نوجوانی، برای آینده خودش نقشه های زیادی می کشد و روز به روز این آرزوها بزرگتر و کاملتر می شوند. بروز این آرزوها همراه است با انرژی، قدرت و شادابی جوانی. آدم رسیدن به آرزوها را در توان خود می بیند! طبیعت اما روال ویژه ای برای خود دارد. هر انسانی که استعدادهایش در دوران کودکی رشد یافته باشند و زمینه لازم را (امکانات و موقعیت اجتماعی) برای پیشرفت و رسیدن به آرزوهایش داشته باشد، طبیعت ممکن است به او اجازه دهد به آرزوهایش برسد!  عده ای هیچگاه به مقصود نمی رسند. و بعضیها هم که آمادگی کافی را پیدا نکرده اند ممکن است با تلاش و ناامید نشدن، با تأخیر به بخشی از اهداف زندگیشان برسند. برای این عده آخر که شاید بخش بزرگی از مردم را تشکیل می دهند، ازدواج و آغاز زندگی مشترک، وزنه سنگینی خواهد بود به پای پرستوی آرزوها! اگر شانس این عده خوب باشد و آرزوهایشان با آرزوهای همسرشان تضاد نداشته باشد، شاید همسرشان هم در رسیدن به آرزوهایشان یا شاید هم آرزوهای مشترکشان به ایشان کمک کند. ولی بیچاره کسانی که آرزوهایشان با آرزوهای همسرشان متضاد باشد. در تمام زندگی کشمکش بر سر آن که کدام کار اولویت دارد، دوطرف را فرسوده می کند.

وقتی به میانه زندگی میرسید، وقتی که به ابتدای سراشیبی پیری می رسید، موهایتان کم کم رو به سپیدی می گراید و کارهایی که در نوجوانی و جوانی به آسانی می توانستید انجام بدهید با کمال تعجب می بینید که دیگر از عهده بدن شما خارج شده. و زیبایی و توان جوانی را کم کم از دست می دهید، وقتی که کم کم پیر شدن و مفهوم پیری را با جسم خود احساس می کنید، آنگاه انگیزه و امید شما در رسیدن به آرزوهایتان کم کم دچار تردید می شود. با خود می اندیشید: نکند بدون رسیدن به آرزوهایم پیر شوم و بمیرم؟! در آن زمان ممکن است یکی از عوامل اصلی عدم تحقق آرزوهای خود را همسرتان بدانید و این موضوع ممکن است به جدایی یا درگیریهای بیشتر بیانجامد.

پس در هنگام خواستگاری حتماً در مورد آرزوها هم از یکدیگر پرسش کنید. و توجه کنید که آیا این آرزوها را می توان در زیر یک سقف مشترک قرار داد؟ آیا می توان راه میانه ای را برگزید تا در پایان هر دو طرف از زندگی و میزان دستیابی به آرزوهایشان خشنود باشند؟ آیا دو طرف آمادگی تصحیح و عقب نشینی از آرزوهایشان را دارند؟

مثلاً ممکن است زن در زندگی به بچه دار شدن علاقه داشته باشد و مرد حوصله بچه داری را نداشته باشد! ممکن است مرد در نظر داشته باشد بعد از مدتی به خارج از کشور مهاجرت کند ولی زن دوست داشته باشد همیشه کنار خانواده خود بماند! یا مردی که آرزوی داشتن خانه و ماشین در سر دارد و زنی که دوست دارد «در زمان حال» زندگی کند و خوش بگذراند. و ....

این موضوع ها را ظاهراً می توان در قسمتهای دیگر روانشناسی زندگی نیز بحث نمود مثلاً در بحث اختلاف سلیقه و راههای برون رفت از آن. ولی به نظر من اختلاف سلیقه با تضاد آرزوها، تفاوت بزرگی با یکدیگر دارند. انسان شاید بتواند از سلیقه خود به خاطر دیگری گذشت کند ولی گذشتن از آرزوها بسیار سخت است و اصولاً نیازی نیست که آدم با کسی زندگی کند که اینقدر با او تضاد دارد یا اگر هم فردی حاضر است چنین کاری کند، بهتر است از ابتدای زندگی با دید باز این کار را انجام دهد.

شما ممکن است که ادم ماجراجو و پرریسکی باشید. ممکن است بدون برنامه ریزی قبلی، و بدون اماده کردن تمهیدات لازم با دوستتون بار سفر را ببندید و به شمال یا جنوب و یا حتی به یک کشور خارجی سفر کنید. هرچه باداباد!
ممکنه موقع خرید کردن حوصله زیر و رو کردن و چند جا قیمت کردن و بررسی را نداشته باشید و با یک نگاه اولین چیزی که به چشمتون خوش آمد را بخرید. ولی توصیه می کنم در مورد ازدواج اصلا چنین رویه ای نداشته باشید. چراکه ضرر یک خرید نسنجیده مقداری پول است ولی ضرر یک ازدواج نسنجیده نابود کردن عمر خود یا تباه کردن زندگی فرزندتان است.
در مورد ازدواج باید حوصله به خرج داد. هر چه بیشتر بررسی کنید و با چشم باز و شناخت کافی وارد زندگی شوید، زندگی بهتری خواهید داشت.

بهار

درود بر شما دوستان گرامی 

جامعه ما در حین گذار از سنت به مدرنیسم است و مشکلاتی چند در این گذرگاه گریبانگیر جامعه ماست. 

یکی از مشکلات امروز ما، بحث ازدواج جوانان است. 

سن ازدواج بالا رفته و جوانان به علتهای مختلف از تشکیل زندگی مشترک می ترسند. 

در این وبلاگ تلاش دارم تجربیات خودم را در زندگی در اختیار شما بگذارم شاید اندکی در مسیر پرفراز و نشیب زندگی به درد خورد. هر چند هنوز خودم هم نیازمند استفاده از تجربیات دیگرانم.