شادی یعنی نبود غم

وقتی آدم نوجوان یا جوان هست بین 15 سالگی تا 6-25 سالگی، و موقعی که به قول معروف هنوز سرد و گرم روزگار را نچشیده، اگه یه روز مامانش بهش بگه چرا وقتی از خواب پامیشی تختخوابت را مرتب نمی کنی، آدم دچار افسردگی میشه. احساس خفگی بهش دست می ده. آرزو می کنه کاش می شد از این شهر و دیار فرار می کرد، می رفت توی جنگلها، توی ابرها ، ..... به امید یه هوای تازه تر! (مثل سریال خط قرمز)

ولی وقتی ازدواج میکنیم و وارد زندگی میشیم و چند سالی می گذره و حسابی بلانسبت شما مثل خر توی مشکلات زندگی و تأمین کرایه خونه و خرج و مخارج غذا و پوشاک و نیز بچه بزرگ کردن و نق و نوق زن و چشم و هم چشمی با این و اون و خرید تلوزیون LED سامسونگ و ...... گیر کردیم، اونوقت یه روز جمعه ساعت 7 که مطابق معمول از ترس دیر حاضر شدن سر کار، به صورت اتوماتیک بیدار میشیم و بعد از اینکه یادمون میاد امروز جمعه هست با خوشحالی زائد الوصفی در رختخواب همونجور در سکوت دل انگیز جمعه، دراز می کشیم و فکر می کنیم تازه یادمون میاد که روزهای کودکی و نوجوانی چه روزهای زیبایی بودن! روزهایی که دغدغه هیچی را نداشتیم. نه وظیفه کار کردن داشتیم، نه لباس شستن، نه بچه بزرگ کردن، و نه حتی پاداری مهمان. یادم میاد وقتی مهمون هم میومد، اگه زیاد تو فاز ما نبودن می زدیم می رفتیم دنبال بازی خودمون. مامان و بابا مجبور بودند چند ساعت از مهمونا پذیرایی کنند و باهاشون گرم بگیرند.

منظورم اینه که وقتی سن آدم بالا می ره و تجربه آدم زیاد میشه تازه می فهمه که خوشی و لذت زندگی یعنی چی! و در چه وضعیتی آدم باید حس خوشی داشته باشه. در حقیقت خوشی یعنی نبود ناخوشی!! یعنی نبود استرس کار و آینده.

البته می دونم اونوقتها هم ما استرس درس را داشتیم ولی اون استرس همراه با یک دنیا آرزو و امید بود نه با روزمرگی و روزمردگی.

دلم برای لاقیدی لک زده! 

اولین روز دهه ی چهارم

اولین روز دهه ی چهارم زندگی هم مثل بقیه روزها بود ! 

فقط دیروز یه خرده هوا گرد و خاک بود !  

پیری داره برام در می زنه. وقتی به این سن می رسین اول تق و توق بدنتون در میاد! همون کارایی که ۴ سال پیش انجام می دادین و اصلا فکر هم نمی کردید که یه روز برسه که دیگه نتونین انجام بدین با کمال تعجب می بینید که چقدر زود اون روز فرارسیده. آدم میل به بی تحرکی داره. جالبه وقتی هم تحرک نداری باز هزار بیماری میاد سراغت. من وقتی زیاد پشت میز میشینم احساس می کنم تمام رگهای مغزم با رسوبات چربی بسته شدن. و مجبور میشم ورزش کنم. 

وقتی آناهیتا را می بینم که نمی تونه روی زمین یک لحظه آروم بگیره و همش داره وول می خوره از این همه تغییر و تفاوت تعجب می کنم. یه روزی من هم مثل آناهیتا بودم. ظهرها که پدر مادرم می خوابیدند من از بیکاری حوصله ام سر می رفت و با خودم می گفتم آخه چقدر اینا می خوابند!!

برای مُفی فاهای دست

بچه هایی که تازه زبون میان تا مدتها با اختراعات زبانی خودشان باعث خنده و شادی پدر و مادر و اطرافیان می شن. 

آناهیتای ما هم از این شیرین کاریها زیاد می کنه. 

چند روز پیش داشتم علوم اول دبستان را بهش یاد می دادم. ۵ سالشه ولی دارم زودتر بهش یاد می دم. 

رسیدم به موضوع میکروب و مریضی و واکسن. 

ازش پرسیدم می دونی واکسن چیه؟  در حالی که جای سوزن روی بازویش را نشان می داد گفت: آره. واکسن همونیه که خیلی درد داره جاشم می مونه. ایناهاش.  

در حالی که داشتم توی دلم به این بهداشتیا بدوبیراه می گفتم که آخه چه سرنگی استفاده می کنند که اینجوری ردش روی پوست بچه می مونه بهش گفتم: آفرین! آره. درست گفتی. ولی می دونی برای چی واکسن می زنن؟ 

شیطون بلا اول مکثی کرد و بعد یه ژست دانشمندانه ای به خودش گرفت و گفت: برای مُفیفاهای دست!!!! 

پرسیدم: چی؟ برای چی؟؟؟؟

دوباره با همون ژست روشنفکرانه اش گفت: برای مُفیفاهای دست!!!!   

از خنده روده بر شدم. 

یه چیزی می خواست بگه تو مایه اینکه: برای دست مفیده! ولی هنوز درست معنی کلمه مفید را هم نمی دونست خلاصه با خودش فکر کرده بود حالا از این کلمات قلنبه سلنبه ای که شنیدیم می گیم بلکه یه آفرینی چیزی دریافت کنیم.   

 

راستی امروز روز تولدم بود.  

اولین کسی که بهم این روز رو تبریک گفت سیستم اتوماتیک همراه اول بود! 

این دنیای ماشینی دیجیتالی هم واقعا مسخره است نه!!! 

البته حالا کاچی به از هیچیه. باز خدا را شکر یه سیستم اتوماتیک وجود داره !!

با مرامی تا کجا!

شامگاه 27 شهریور مأموران پلیس قم در جریان نزاع خونین خانوادگی در یکی از خیابان‌ها قرار گرفتند. آنها پس از حضور در محل حادثه با پیکر بی جان پسر 22 ساله‌ای به نام «مالک» روبه رو شدند که با ضربه‌های چاقو از پا درآمده بود. با گزارش موضوع به قاضی باقرپور، بازپرس شعبه 12 دادسرای قم،تحقیق از خانواده مقتول در مورد علت درگیری و انگیزه جنایت آغاز شد.برادر مقتول با اشاره به اختلافات خانوادگی گفت: مدتی قبل همسرم مهریه‌اش را اجرا گذاشت و همین موضوع باعث جدایی‌مان شد و در شب حادثه نیز دایی همسرم به همراه دوستش به خانه ما آمدند تا با گفت‌وگو بین من و همسرم صلح و سازش برقرار کنند اما دقایقی بعد جر و بحث بالا گرفت و دو برادرم به حمایت از من با آنها درگیر شدند. ناگهان دوست دایی همسرم با ضربه چاقو برادرم را هدف قرار داد و فرار کرد. کارآگاهان جنایی قم با به دست آوردن سرنخ‌هایی عامل جنایت را در مخفیگاهش شناسایی و دستگیر کردند.محمد - 23 ساله - متهم به قتل در بازجویی‌های پلیسی به مأموران گفت: من قصد کشتن مالک را نداشتم، بلکه در درگیری مرا به سوی او هل دادند که این حادثه تلخ نیز رخ داد. بازپرس «باقرپور» با اعترافات متهم پس از بررسی جسد متوجه شد که چاقو از جهت بالا به پائین به سینه مقتول وارد شده و ضارب به طور عمدی ضربات را به مالک وارد کرده است.بدین ترتیب «محمد» به اتهام قتل عمد و مشارکت در نزاع دسته‌جمعی با قرار قانونی به زندان فرستاده شد.  

 

فکرش را بکنید، چقدر باید آدم بامرام باشه که بخاطر دوستی با دایی یه زنی، و بخاطر اختلاف سر مهریه یک زن و شوهر، بزنه برادر شوهر اون زن را بکشه و خودش بره پای چوبه اعدام!!  واقعاً باید به این روحیه فداکاری افتخار کرد.

احساس مالکیت انسان بر انسان

در کشور ما وقتی زن و مردی با هم ازدواج می کنند انگار مالک هم شده اند. احساس مالکیت در مورد مردها بسیار شدیدتر است. به گونه ای که اگر زنشان ازشان جدا شود و به مرد دیگری علاقمند شود انگار که به ناموسشان تجاوز شده است! 

در کشورهای پیشرفته چون فرهنگ مردم دموکراتیک است و به حق انتخاب یکدیگر احترام می گذارند و به تحمیل و زور اعتقادی ندارندُ وقتی دو نفر از هم خوششان نمی آید از هم جدا می شوند و هر کدام به راه خود می رود. ولی در ایران این احساس مالکیت باعث می شود فجایعی از قبیل حادثه زیر روی دهد. 

مردی که نه تنها مرد مرتبط با همسر سابقش بلکه همسر و حتی فرزند خود را می کشد! 

فقط می توانم هزار بار  از این وضعیت جامعه افسوس بخورم. کاش بخشی از این همه هزینه تبلیغاتی کشور در جهت اصلاح روشها و باورهای سنتی مردم صرف می شد.

ادامه مطلب ...

اندر عجایب ست کردن

بعضیها خیلی به ست کردن اهمیت می دهند و کسایی را که لباس یا وسایلشون ست نیست بی سلیقه می دانند. ولی این خانم گوی سبقت را از همه ربوده است: 

حل معمای گربه صورتی

همشهری: معمای رنگ‌ عجیب‌و‌غریب یک گربه با اعتراف صاحب آن برای اهالی منطقه‌ای از پایتخت انگلیس سرانجام حل شد. قضیه از این قرار است که اهالی این منطقه از چند‌وقت پیش با یک گربه‌صورتی در محله خود مواجه شدند و به‌همین خاطر مسئولان سازمان حمایت از حیوانات را در جریان مسئله قرار دادند. 

کارشناسان این سازمان بعد از گرفتن این حیوان متوجه شدند که این گربه استثنایی نیست و یک‌نفر آن را رنگ کرده است. سرانجام پس از تحقیقات مفصل یک دختر 24‌ساله اعتراف کرد برای اینکه رنگ این گربه با وسایل اتاقش یکدست و هماهنگ شود او را صورتی کرده است.
این گربه که در اصل سفید است اکنون در اختیار سازمان حمایت از حیوانات قرار گرفته است. این دختر 24‌ساله به‌احتمال زیاد به‌خاطر آزار حیوانات مجبور به‌پرداخت جریمه سنگین یا فعالیت رایگان‌اجتماعی خواهد شد.

سقوط انسانیت

طبیعتاْ مردها از زنها خشن ترند  درجرایم خشونت مردها بسیار بیشتر از زنهاست. مثلاْ درصفحات حوادث روزنامه ها به مردهایی بر میخوریم که همسر خودشان را یا مردهای دیگری را با خشونت می کشند. ولی خشونت زنها در برابر کودکان در ایران بسیار وحشتناکتر است. قتلهایی بسیار سنگدلانه و خشن با کودکان معصوم.  

قلب آدم ریش ریش میشه. 

مثل قتل یه دختربچه ۳ ساله بدست زن عمویش!! 

برای من این سوال مدتهاست که بدون جواب مونده که چجوری میشه که یک زن که باید مظهر مهربانی و زیبایی و لطافت باشد به چنین هیولای وحشتناکی تبدیل می شود؟

ادامه مطلب ...

عدم اعتماد به نفس و عملهای زیبایی

یکی از مشکلات دختران ایرانی عدم اعتماد به نفس است. بیکاری و بی هدف زندگی کردن به این مشکل می افزاید.  مدتهاست که عملهای زیبایی در ایران و در بین دخترها باب شده است و خوشبختانه آمارمان هم در این زمینه مثل تعداد کشته های جاده ای یا میزان سزارین یا سرانه میزان مصرف انرژی و آب و مثل هر پارامتر منفی دیگری در دنیا مقام اول تا سوم را دارد! 

تصور کنید کشوری با 70 میلیون جمعیت از کشورهایی با جمعیت میلیاردی رقابت می کند. 

خبر زیر در مورد دختری است که صحیح و سالم خودش را برای عمل زیبایی شکم وسینه به تیغ جراح می سپارد و بعد به علت آسیب شدید به مغزش به کما می رود!! 

آدم نمی دونه از این درد گریه کند؟ از این حماقت خنده کند یا شانه هایش را بالا بیندازد و بگوید دنیا جای زندگی احمقها نیست؟! نمی دونم واقعا نمی دونم. من شخصا اگر خدا بدترین دماغ دنیا را هم بهم داده بود حاضر نبودم خودم را به تیغ جراح بسپارم. تا ناچار ناچار نشوم عمل نمی کنم بلکه می رفتم بازیگر فیلمهای کمدی می شدم و از دماغ خدادادی استفاده بهینه می کردم!!

ادامه مطلب ...

در خانه مدیران جهانی چه می گذرد؟

واقعا با توجه به رفاه و امنیت و بهداشت و وضعیت اجتماعی بسیار خوبی که در کشورمان برقرار شده است باید ما برویم فکر دنیای آخرتمون را بکنیم. باید برویم در مدیریت جهانی شرکت کنیم. به کشورهای فقیر و بدبخت کمک کنیم و برای رفع مشکلات آنها کمکهای بشردوستانه ارائه دهیم. 

حادثه زیر را به نقل از روزنامه خراسان بخوانید ولی یهو فکر نکنید این خبر مربوط به ایرانه! اگر هم باشد حکماً مربوط به تاریخ قبل از سال 84 (تا 2500 سال پیش) میشود.

ادامه مطلب ...

خاطرات یک دانشجوی دم بخت (دختر)

به مناسبت سال جدید تحصیلی دانشگاهها!

 خاطرات یک دانشجوی دم بخت (دختر)

دوشنبه اول مهر:
امروز روز اولی است که من دانشجو شده ام. شماره ی کلاس را از روی برد پیدا کردم.
توی کلاس هیچ کس نبود، فقط یک پسر نشسته بود.
وقتی پرسیدم «کلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشکیل نمی شه(!)
و دوباره در مقابل تعجبم گفت که یکی دو هفته ی اول که کلاس ها تشکیل نمی شود و خندید.

با اینکه از خندیدنش لجم گرفت، اما فکر کنم او از من خوشش آمده باشد؛
چون پرسید که ترم یکی هستید یا نه.
گمانم می خواست سر صحبت را باز کند و بیاید خواستگاری؛
اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد نخندد!
ادامه مطلب ...

ضیافت آیینه ها

راستی امسال رمضان را با ضیافت آیینه های FARSI 1 چگونه گذراندین؟! 

علتهای زیادی در توجه و اقبال گسترده مردم نسبت به این شبکه وجود دارد.  

1-خسته شدن مردم از برنامه های سیاسی-تبلیغات رسانه خودیهاست. از برنامه کودکش، تا فیلم سریالش تا اخبارش تا مصاحبه مردمیش همه و همه در امتداد یک خط تبلیغی و ایدئولوژیک است.   

2- بعد از رویدادهای بعد از انتخابات و کشته شدن مردم، هر چیز و هر کس که رنگ و بوی سیستم را داشته باشد، برای مردم چندش آور شده. همه تبلیغات قدیمی که مردم حاضر بودند به خاطرش روی مین بروند، رنگ باخته. 

3- مردم ما بعد از تجربه سیستم متکی بر پایه دین، عمیقاً به مشکلات چنین سیستمی پی برده اند، حتی در لایه های پایین جامعه. مردم ایران در  آستانه رنسانس فرهنگی و فکری خود هستند. متاسفانه رنسانس ما در قرن 21 اتفاق افتاد و با کلی هزینه ولی اروپاییها در قرن 16 این نوزایی فکری را تجربه کردند. کاش ما بجای تجربه کردن تاریخ، از آن درس گرفته بودیم.

4- تا حالا برای مردم انتخابی وجود نداشت. ولی به کمک تکنولوژی، برای مردم تشنه تنوع و تشنه انتخاب کردن! راه چاره ای پیدا شد. این است که اگر تا دوسال پیش مردم سفره افطارشان را پای سریالهای آبکی داخلی پهن می کردند، حالا پای سریالهای متنوع تر (و البته همانطور آبکی) FARSI 1 پهن می کنند. 

جالب این است که سیاست سیستم همچنان که در بخشهای دیگر وجود دارد، سیاست حذف است! حذف به روش پخش پارازیت. و جالب تر این که کشوری در دنیا وجود دارد که اگر در هیچ زمینه ی تکنولوژیکی از امریکا سرتر نیست ولی در مجهز بودن به انواع ابزارهای حذف و پارازیت، آمریکا را انگشت به دهان کرده است! اینها صدای آمریکا را هم برای مدتها پارازیته کردند و آمریکا از پسشان بر نیامد.

عشق های جوانی

وقتی نوجوان بودم به نظر خودم خیلی دست و پا چلفتی بودم. دوستانم هرکدام برای خودشان پارتنری پیدا می کردند و خوش بودند ولی من نه اعتماد به نفسش را داشتم و نه نحوه ایجاد ارتباط را بلد بودم. این موضوع همیشه برایم یک کمبود و شکست در زندگی محسوب می شد. وقتی بزرگتر شدم و فهمیدم برای ایجاد ارتباط عموماً پسرها به دروغ به دخترها قول ازدواج می دهند و بعد از مدتی هم طرف را فی امان الله رها می کنند، دیدم که خدا را شکر که بلد نبودم ارتباط برقرار کنم. چون از یک طرف خیلی بی وجدانی می خواهد که از یکی سوء استفاده کنی و قول دروغ بدهی و اگر هم می خواستم به قولم وفا کنم قطعاً آینده خودم را تباه کرده بودم.

جالبه در کشور ما 90% دوستیها یا با آرزوی  و یا با وعده ازدواج شکل می گیرد! و 90% از این 90% به دلایل مختلف به شکست مواجه می شود و بر اساس فرهنگ ما، دخترها در این رابطه مغبون می شوند.

ورود آدم به بازیهای عشقی دوران نوجوانی خیلی زیبا و هیجان انگیز است ولی در عین حال بسیار پرمخاطره است. حوادثی که ممکن است در یک رابطه عشقی بوجود آید: خبردار شدن خانواده های دو طرف و واکنش اعضای هریک از خانواده ها به این رابطه (از مخالفت و دعوا و کتک کاری گرفته تا دادگاه و شکایت و قتل! که هر روز در صفحه حوادث روزنامه ها نمونه های آنرا می خوانیم) ...  ورود رقیب به میدان و نحوه برخورد با او ..... مطلع شدن افراد سودجو از این رابطه و سعی در ایجاد مزاحمت، سودجویی و باج گیری..... دروغگو درآمدن طرف مقابل و شکست در رابطه و عواقب روحی آن .... گیر افتادن بدست نیروی انتظامی یا حتی افراد فضول خیابانی! ....   

و شاید هم همه چیز بر وفق مراد پیش برود! یعنی طرف ما به قول معروف همان نیمه گم شده ما باشد و خانواده های دو طرف هم هیچ اخلالی در کار ایجاد نکنند و همه چیز به خوبی و خوشی پیش برود!

خوب چند درصد احتمال خوب پیش رفتن داستان وجود دارد و چند درصد احتمال شکست آن؟

به نظر من، در کشور ما، که فرهنگ و قوانین موجود این موضوع را جرم محسوب می کند، ورود به بازیهای عشقی دوران نوجوانی به درد سر انداختن خود است و احتمال آنکه بر سرنوشت آدم تأثیر بگذارد و 180 درجه آنرا تغییر دهد بسیار زیاد است. روزها و ساعتهایی که آدم می تواند برای شکل گیری آینده خود سرگرم تحصیل باشد باید اطراف مدرسه یا خانه طرف بپلکی!! یا در حال چت کردن و اس ام اس زدن و نامه پراکنی باشی.

بهترین زمان برای ازدواج و بچه دار شدن

اگر در زندگی کلی آرزوی برآورده نشده دارید، مثلاً می خواهید درس بخوانید و به مدارج بالای تحصیلی دست پیدا کنید، و از طرف دیگر وسوسه شده­اید که ازدواج کنید، و با خود فکر می­کنید آدم اگر کاری را بخواهد می تواند انجام دهد و بعد از ازدواج هم می تواند درس بخواند؛ بدانید که سخت در اشتباهید! ازدواج و تکالیف زندگی مشترک وقت آدم را شدیداً می­گیرد و وقتی برای درس خواندن یا کارهایی که تمرکز و انرژی زیادی می برد باقی نمی گذارد.

اگر ازدواج کرده اید ولی هنوز در فکر رسیدن به آرزوهایتان هستید، بدانید که بچه دار شدن میخ آخر بر تابوت آرزوهاست. وقتی بچه به دنیا می آید مسئولیت اصلی زندگی تازه سراغ شما می آید. تا بچه به زبان نیامده یک سری مشکلات دارد وقتی راه افتاد و به زبان آمد یک سری دیگر و وقتی به مدرسه رفت تا آخر....

در حقیقت پدر و مادر انسانهای فداکاری هستند که زندگی و جوانی خودشان را وقف بچه های خود می کنند. و وقتی فرزندانشان به ثمر می نشینند که دیگر آنها جوانی و انرژی خود را از دست داده اند.

کسانی باید ازدواج کنند که یا به بخش بزرگی از آرزوهایشان دست یافته اند یا اهداف بلند پروازانه ندارند و یا توانسته اند با آرزو ماندن آنها کنار بیایند!

تغییر همزیستی یا جدایی

در آغاز زندگی زناشویی، زن و مرد جوان به ناگهان با تفاوت فرهنگی فاحش بین خود پی می برند. به ویژه اگر دوران نامزدی کوتاهی داشته باشند و خوب از هم شناخت پیدا نکرده باشند. تفاوت فرهنگی، تفاوت در سلیقه، تفاوت نگاه به دنیا و آمال و آرزوها، تفاوت در روش زندگی و ....

واکنش اولیه ممکن است این باشد که آدم فکر کند که در انتخاب همسر اشتباه کرده ودچار سرخوردگی و یأس شود. یا سعی کند طرف مقابل خود را، به صراط مستقیم، یعنی همان صراطی که خودش در اوست، بیاورد. خوب طبیعتاً طرف مقابل هم بعد 20-30 سال زندگی، برای خودش هویت و شخصیتی دارد که به راحتی حاضر نیست به یکباره و آن هم به اجبار آنها را کنار بگذارد و روش و سلیقه یکی دیگر را بپذیرد. بنابر این در برابر تغییر مقاومت می کند و بعضی وقتها، طرف مقابل هم سعی می کند، همه چیز را به سبک و سلیقه خود درآورد. بدینگونه ناگهان زندگی شیرین اولیه، به طوفانی غم انگیز تبدیل می شود.  

دو طرف برای پیاده کردن سبک خود و تغییر دیگری شروع به جنگیدن می کنند. آدمهای کم هوش و شاید کم دل و جرأت که شجاعت جداشدن از یکدیگر را هم ندارند شاید هم از آبروریزی یا سرنوشت خود و همسرشان بعد از طلاق بیمناکند، همچنان به جنگیدن ادامه می دهند شاید تا سالها !!  این جنگ فرسایشی هر دو را مستهلک می کند و حتی بعد از بدنیا آمدن فرزندان هم ادامه می یابد و بخشی از روح و روان نسل بعد را هم تحت تأثیر قرار می دهد. بعضاً بعد از چندین سال جنگیدن عملاً هر دو طرف تا حدی سلیقه و حساسیتهای طرف مقابل خود را رعایت می کنند هر چند اگر بین آنها بحثی صورت گیرد، در تئوری همان روشها را مسخره می کنند! و اثبات می کنند که غلط است ولی در عمل آنها را رعایت می کنند.

آدمهای باهوشتر تا می بینند زورآزمایی فایده ای ندارد، روش خودشان را عوض می کنند. ساده ترین روش طلاق و جدایی است ! ولی این دو از این ازدواج و طلاق ناگهانی هیچ تجربه ای نیندوخته اند. و ممکن است در ازدواج بعدی نیز که معلوم نیست کی صورت گیرد و با کلی انرژی و وقت و هزینه همراه است، دوباره به همین مشکل بر می خورند. روش بهتر آن است که در یک زندگی مشترک، اگر می بینیم طرف مقابلمان از نظر فرهنگی از ما دور است، سعی کنیم روش همزیستی مسالمت آمیز را پیشه کنیم. نه زیاد به هم نزدیک شویم که مجبور باشیم سلیقه همدیگر را تحمل کنیم و نه طلاق و جدایی. مثلاً اگر زن می خواهد به تفریح برود ولی مرد علاقه ای ندارد بهتر است زن، تنهایی یا با خانواده و دوستانش برود.  به مرور زمان ممکن است هر دو طرف بتوانند با رفتاری منطقی، در کنار هم زندگی کنند. طبیعتاً در هر دو چیزهایی وجود دارد که روز اول ، به چشم طرف مقابل خوش آمده است.

باید پذیرفت که همه 7-8 میلیارد آدمی که در جهان وجود دارند از هم متفاوتند. اینکه بعضیها دنبال نیمه گم شده خود می گردند فکر کنم تا آخر عمر هم به آن نخواهند رسید. مهم این است که آدم بتواند روش منطقی و درست همزیستی و تحمل عقاید و افکار دیگران را بیاموزد. چه نیازی است که همسر ما مثل ما فکر کند؟ چه نیازی است که سلیقه همسر ما مثل ما باشد؟ چه نیازی است که هدف و آرزوهای همسر ما مثل ما باشد؟

او هم آدم مستقلی است. اگر خیلی به مذاق ما خوش نمی آید شاید اشکال مربوط است به زمان انتخاب که با دیدی بسته صورت گرفته است. و نکته آخر اینکه اگر این همسر سلیقه و فرهنگ و آرزوها و روش زندگیش مثل ما نیست آیا هیچ تضمینی وجود دارد که دیگری با ما یکی باشد؟ برای پیدا کردن چنین فردی چند بار دیگر باید آزمون و خطا کرد؟

استراتژی زندگی

جالبه که، در زمانی که ما هنوز به بلوغ فکری نرسیدیم، باید استراتژی زندگی خودمون را طراحی کنیم! وقتی وارد دبیرستان میشیم حدود 15 سالگی باید انتخاب کنیم که می خواهیم رشته علوم انسانی بخونیم یا تجربی یا ریاضی یا هنر! در آینده می خواهیم حقوقدان بشیم یا مهندس برق! پزشک بشیم یا نقاش یا کارگردان سینما! ورزشکار بشیم یا حسابدار!

عجب انتخابی! مادر یه چیز میگه، پدر یه چیز دیگه، برادر و خواهر، فامیل، دوست و ...

فلان همکلاسی که آدم ته دلش ازش حسادت میکنه، رفته رشته تجربی! می خواد دکتر بشه منم می خوام مثل اون بشم!

همه این حرفها توی کله آدم می چرخه. در عین بچگی ما راهمون را انتخاب می کنیم. حدود 10 سال بعد وقتی 25 سالمون شد شاید هم 20 سال بعد وقتی 35 سالمون شد، تازه می فهمیم چقدر اشتباه کردیم! اصلاً من علاقه ای به این رشته ندارم. ژنتیک من به رشته هنر می خوره!

به همین راحتی یک عمر تلف میشه!

در کشورهای پیشرفته جهان، دانش آموزان استعدادیابی می شوند. معلمان (مثل معلم ریاضی، معلم موسیقی، معلم نقاشی)، مربیان (مربی فوتبال، بسکتبال و ...) استعدادها را تشخیص می دهند و بچه ها را تشویق می کنند تا آن رشته را دنبال کنند. زمینه و امکانات هم که فراهم است. حتی در دانشگاهها رشته استعدادیابی وجود دارد. انشالله ما هم تا 100 سال دیگه چنین چیزهایی خواهیم داشت. حالا اگه هم نشد فوقش 200 سال دیگه.

تازه، این بخشی از انتخابهای ما در زندگی بود. این که در دانشگاه چه رشته ای را انتخاب کنیم. اینکه در دانشگاه چند ساله درسهامون را تمام کنیم. اینکه 2 سال بشینیم برای کنکور فوق لیسانس بخونیم یا بریم دنبال کار یا یک مهارت؟ کی ازدواج کنیم؟ و ده ها تصمیم بزرگ زندگی که حداقل 10 سال بعد می فهمیم انتخابمون درست بوده یا نه.

دنیای ناپایدار ما

یه مدت پیش خانمم رفته بود جشن تولد دخترکوچولوی یکی از دوستان. وقتی برگشت گفت: یه دختر کوچولویی اومده بود توی جشن خیلی ناز بود. خیلی باادب، تر و تمیز و باکلاس.فامیلش خسروی بود می شناسیشون؟

گفتم: بله. باباش هم آدم مرتبیه.

چندماهی گذشت تا چند روز پیش خانمم پرسید: کسی بنام خسروی میشناسی؟

گفتم: اره. یادت رفت؟ همونی که اون روز دخترش را توی جشن تولد دیده بودی و گفتی خیلی دختر باادب و خوبی بود.

یهو خانمم وا رفت: آره داره یادم میاد... بیچاره...

گفتم: چی شده؟

گفت: هیچی ماشین 206 داشتن... چپ کردن ... طفلک دخترشون صندلی عقب خواب بوده کشته میشه....

قلبم درد گرفت. یه لحظه به دختر کوچولوی خودم نگاه کردم و سعی کردم تصور کنم که اگر اونو از دست بدم چه به سرم میاد. درد پدری را حس کردم که چگونه باید بدن نحیف و سرد و بی حرکت دختر کوچولویش را در قبر بگذارد و با پاره جانش وداع کند. او را در خاک تنهای تنها رها کند و برگردند خانه.

به این فکر کردم که شب اولی که آن پدر و مادر بدون دختر شیرین زبونشون باید بخوابند، چه حالی دارند؟ پدر نیمه شب بیدار میشه و مثل بچه زار زار گریه می کنه و از اینکه سهل انگاری کرده و باعث این حادثه جانکاه شده، درخواست مرگ از خدا می کنه.

آخ خدایا! این دیگه چه حکایتی است که تو بر سر آدمها میاری؟

اه از این مملکت. که بخاطر سود یک عده، مردم بیچاره باید اینجوری جونشون را از دست بدهند.

سالی 27 هزار نفر در تصادفات کشته می شوند. تعداد مجروحین و معلولین هم سر به میلیون میزاره!

انحصاری کردن همسر

در جامعه سنتی ما، بعد از ازدواج یک حس عجیب در زن و مرد به وجود می آید و آن تلاش دو طرف برای انحصاری کردن همسر برای خود است!

زن دوست دارد تمام محبت شوهر را به خود معطوف کند. از این رو احساس می کند ارتباط مرد با خانواده پدری، دوست داشتن مادر و خواهر و برادرش بخشی از قلب شوهر را اشغال می کند در حالی که آن بخش هم مال اوست! بنابر این سعی در فاصله انداختن بین شوهر و خانواده پدریش می کند. این کار ممکن است با بهانه جویی، حسادت و شگردهای غریزی زنانه صورت گیرد.

این فاصله انداختن نهایتاً ممکن است تبعات ناخوشایندی برای همه داشته باشد. به هر صورت اتحاد و یکپارچگی بین یک فامیل مزایای بیشتری نسبت به دوری و جدایی دارد. ضمن این که اگر زن نتواند رابطه عاشقانه با شوهرش را تا آخر حفظ کند که البته کار تقریبا غیر ممکنی است چون حداکثر بعد از یکسال کم کم تفاوتها و اختلافها بین زن و شوهر جوان مشخص می شود، آن گاه مرد، این دوری از خانواده پدری را از چشم زن می بیند و دید بدی نسبت به او پیدا می کند.

از طرف دیگر، مرد بعد از ازدواج، دوست دارد، آفتاب و مهتاب روی زنش را نبینند. تمام زیباییها و جلوه های زنانه زن، در انحصار او باشد! زیاد با مردهای فامیل گرم نگیرد و ...

این انحصاری کردن هم دست و پای زن را در رابطه اجتماعی می بندد و برای زن غیر قابل تحمل خواهد بود.

این دو کشمکش از دو سو تأثیر بدی ممکن است بر زندگی داشته باشد بدون این که هر دو طرف بدانند خاستگاه این دو نیرو از کجاست.

راه برون رفت از این وضعیت این است که زن باید بداند که نمی تواند و نباید رابطه عاطفی همسر خود را با دلبستگیهایش به هم بزند و این رابطه عاطفی هیچ چیزی از او کم نمی کند و برعکس اگر او هم به آنچه شوهرش دوست دارد عشق بورزد، عشق شوهرش را به خود دوچندان کرده است. یعنی با عشق و محبت می تواند عشق بخرد نه با ایجاد نفرت.

از طرف دیگر مرد هم باید بداند که زن در مالکیت او در نیامده است! ازدواج یک قرارداد همزیستی است به همین سادگی.

هر قراردادی می تواند به راحتی لغو شود. هیچ انسانی نمی تواند بر دیگری تسلط داشته باشد. همانطور که مرد شخصیت مستقلی دارد ، زن هم برای خودش شخصیت مستقلی دارد. اگر مرد بعضی از رفتارهای زن را نمی پسندد ولی زن آن رفتارها را جزو شخصیت خود می داند و حاضر نیست آنها را تغییر دهد، اشکال در زن نیست، اشکال در بی دقتی در انتخاب همسر است و عدم آشنایی کامل پیش از ازدواج و عدم شرط و شروطهای ابتدایی!

ضمن این که زن با صحبت کردن با دیگران به فساد کشیده نمی شود! بلکه هنگامی زن از شوهر خود دل می کند که مهر و محبتی از او نبیند. یعنی همه چیز به خود مرد بر می گردد! وقتی مرد، زن را فراموش می کند و در دنیای خود غرق می شود و عشقی به زن ندارد، ممکن است زن محبت را در جای دیگری جستجو کند.

توانایی ری استارت کردن رابطه!

یکی از مسائلی که در زندگی مشترک گریبانگیر زوجهای جوان می­شود، بی­تجربگی آنهاست. بی تجربگی در برخورد با شریک زندگی، اهمیت دادن به مسائل جزئی و عدم دوراندیشی، حرف نابجا زدن، کار نابجا کردن، زود رنجیدن و ... .

مثلاً فرض کنید خانم شما زیاد با تلفن حرف می­زند و هر ماه هزینه زیادی را بر شما تحمیل می کند. این موضوع البته آزاردهنده است و در صورت تداوم، برای یک زن و شوهر جوان و کم تجربه، می تواند به راحتی به جروبحث و دعوا و حتی جدایی بیانجامد. ولی آیا به انتها رساندن زندگی تنها به خاطر یک عیب درست است؟ آیا ما تمام ویژگیهای اخلاقی همسرمان را در کلیت آن سنجیده ایم؟ شاید همسر شما مادر بسیار خوبی برای فرزندان شما باشد، مادری که دیگر مثل او را نتوانید پیدا کنید! شاید او همسر مهربانی باشد که مثل او را به سختی گیر بیاورید و ...

زوجهای جوان، بلافاصله و بدون سبک سنگین کردن مسائل و بدون اندیشیدن به نهایت داستان، وارد جر و بحث با یکدیگر می شوند و وقتی در باتلاق جر و بحث گرفتار شدند، هیچ کدام دوست ندارند از خود ضعف نشان دهند و عقب نشینی کنند و بحث به دعوا ، و دعوا به زد و خورد، و زد و خورد به جدایی عاطفی یا جدایی کامل می انجامد.

پس در برابر هر کار آزاردهنده شریک زندگی، باید با سیاست و دوراندیشی و تأمل برخورد کرد. اینکه به سرعت ناراحت شویم و به سرعت ناراحتی خود را بروز دهیم و حتی برای اینکه هیچ ناراحتی ای را برای خودخوری جا نگذاریم، همه آن را تحویل طرف بدهیم! برای توی خیابان خوب است! چون طرف مقابل در حال عبور است و شاید دیگر تا آخر عمر او را نبینید. ولی در زندگی مشترک، هر چه بیشتر توهین و تحقیر بار شریک زندگیتان بکنید، زخمی که بر پیکر زندگی می زنید عمیقتر و ماندگاری آن در زندگیتان بیشتر خواهد بود. بنابر این توهین و زبان درازی کردن و دولپی دولپی جواب دادن به طرف، در زندگی مشترک هنر نیست. اگر شریک زندگیتان به ظاهر آدم بی زبانی باشد، بعد از مدتی طغیان می کند و اگر هم آدم حاضر جوابی باشد، جوابهای او لحظه به لحظه بر کینه و خشم شما خواهد افزود و شما را در یک دور باطل می اندازد.

در سالهای آغازین زندگی، اشتباهاتی از این دست، باعث می­شود که اصطلاحاٌ حرمتها شکسته شود. وقتی شما یک یا چندبار به همسرتان فحش و ناسزا بگویید، حرمت او را شکسته اید و احتمالاً او هم حرمت شما را! این حرمت شکنی، باعث می­شود هر دو طرف از چشم هم بیفتند و دیگر اعتبار و شخصیت اولیه را برای یکدیگر قائل نباشند. اینجاست که ری استارت کردن زندگی اهمیت پیدا می کند! یعنی یک شب بخوابیم و فردا که بیدار می شویم سعی کنیم همه گذشته را فراموش کنیم و زندگی دوباره ای را با هم آغاز کنیم. با همان تر و تازگی آغازین. انگار نه انگار که ما کسانی بودیم که با هم کلی دعوا کردیم و به هم ناسزا گفتیم!

توانایی «ری استارت کردن زندگی» در مقابل «کینه توزی» یا «کینه شتری» تعریف می شود. هنگام ازدواج باید به این ویژگی توجه کرد. آدمهایی که کینه­ای هستند، نمی توانند زندگی را دوباره شروع کنند. لذت آدمهای کینه ای در این نیست که دوباره دیوار حرمتها را بازسازی کنند بلکه لذت این آدمها در انتقام­گیری است!

مخالفتهای خانواده

تا حالا فکر کردید چرا وقتی یه نفر، از دختر یک خانواده خواستگاری می کند برادرها، خواهرها و بعضاً پدر و مادر شروع به سخت­گیری و ایراد گرفتن از طرف می­کنند؟ از قیافه و قد و قواره طرف ایراد می­گیرند، از کم پولی و شغلش ایراد می­گیرند. از پایین بودن سطح خانواده­اش ایراد می­گیرند و ... بدون توجه به اینکه مسلماً همان دختر هم آدم ایده­آلی نیست و احتمالاً کلی ایراد دارد!­

از مواردی همچون حسادت درون خانوادگی! که بگذریم، در یک خانواده نرمال، به نظر من بخشی از این سخت­گیریها برمی­گردد به رابطه عاطفی خانواده با دختر. وقتی دختری می­خواهد عروس شود، خانواده یهو احساس می­کنند عزیزشان را دارند از دست می­دهند. این احساس خلأ و تنهایی همراه با ترس از اینکه حالا طرف چه تیپی از آب درمیاد، باعث می­شود خانواده شروع به سخت­گیری کنند.

حکایتی است که می­گویند یکی پدر خود را می­فروخت. او را سرزنش کردند. گفت ناراحت نباشید به قیمتی می­فروشم که کسی نتواند بخرد!

حالا بعضی از خانواده­ها هم برای اینکه دخترشان را از دست ندهند، چنان قیمت مهریه و غیره را بالا می­برند که کسی نتواند از عهده آن برآید!

تعصب برادران جوان را هم می­توان به این مقوله اضافه کرد که زندگی را محدود به مسائل جنسی می­بینند. ولی همین برادران وقتی پا به سن می­گذارند و جوش و خروش جوانی را پشت سر می­گذارند، کم کم دیدگاهشان نیز نسبت به ازدواج عوض می­شود. منصف­تر می­شوند و به جای اینکه خانواده خود را بالای برج عاج بنشانند و خانواده خواستگار را ته دره، به این فکر می­کنند که بالاخره باید خواهرشان ازدواج کند و از دست دادن فرصتها لزوماً شانس آدم را بهتر نمی­کند.

جالب اینکه این مقاومت خانواده در برابر از دست دادن فرزندشان، به دخترها محدود نمی­شود و بعضاً شامل حال پسرهای خانواده هم می­شود.در مورد پسرها بیشتر مادرها و خواهرها واکنش نشان می­دهند. مادرها به خصوص اگر در زندگی بیش از اینکه به شوهرشان تکیه داشته باشند به پسرشان تکیه داشته باشند، در برابر ازدواج پسرشان سخت­گیر می­شوند. و حتی بعضاً پس از ازدواج هم دست از سر عروسشان بر نمی­دارند!

طبق «آمارگیری دور و بر» ! عموماً پدرهای جاافتاده، کمتر از بقیه احساساتی می­شوند و مخالفت یا موافقتشان منطقی­تر از مادر و برادر و خواهر است.

در زمان نامزدی، دو طرف باید بیشتر حواس خود را به شناخت یکدیگر معطوف کنند تا ببینند آیا می­توانند در کنار هم زندگی کنند یا خیر. مخالفتهای غیرمنطقی اعضای خانواده، تمرکز حواس آدم را به هم می­زند و او را به ورطه واکنشهای احساسی در برابر خانواده می­اندازد. تصمیم­گیری ناشی از این واکنش احساسی، عموماً ازدواج بدون دقت و بدون طی مراحل آشنایی است که عواقب آن یک عمر سوختن و ساختن خواهد بود!

در اینگونه مواقع بهتر است دختر و پسر در حال ازدواج، با تجزیه و تحلیل مخالفتهای خانواده، این مخالفتها را به دو قسمت: احساسی و واقعی دسته­بندی کنند. احساسیها را دور بریزند و در مورد واقعیها بی­طرفانه قضاوت کنند.

به غیر از دلایل منفی یا مثبت خانواده، خود آدم هم باید با دقت و صرف وقت زیاد، سعی کند روحیات طرف مقابل خود را کشف کند. هر چند در اوج هیجان آشنایی، این کار سختی است.

توجه داشته باشید مخالفتهای احساسی خانواده با ازدواج شما، از روی صمیمیت و و ابستگی احساسی به شما است. برخورد با این مخالفتها بصورت پرخاشگرانه، شایسته نیست.

زوج خوشبخت و موفق

من زوج خوشبخت و موفقی را در این دنیای مجازی می‌شناسم که مدتهاست بدون کوچکترین مشکلی، رابطه‌شان ادامه دارد و هیچ‌وقت هم با هم دعوا و بزن‌بزن نمی‌کنند!!! 
یک روز از این زوج موفق سوال کردم:دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید!!؟
آقاهه پاسخ داد: ببین شب‌گیر‌جان!، من و خانمم از روز اول، حد و حدود خودمان را مشخص کردیم و قرار شد خانم بنده، فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا، فقط در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: چه خوب! آفرین! زنده‌باد رفیق! تو آبروی همه‌ی ما مردها را خریده‌ای! من بهت افتخار می‌کنم. حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اون‌ها حق اظهارنظر داره، چی هست!!؟
آقاهه گفت: از روز اول قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی نظر بده و تصمیم بگیره، مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و با کی رفت‌و‌آمد کنیم
گفتم: اِ!!! من که رسمن هنگ کردم رفیق!پس اون مسائل کلی که تو در موردش نظر می‌دی، چی‌ هست!!؟
آقاهه گفت: من فقط در مورد مسائل بوسنی و هرزگوین، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم!